ابراهیم نقش کدام درد مادر بر چهره تو ماند
آتش کدام کین، باغ سبز چشمان مادر سوزاند
در این شب های درد چون اسپند بر آتشی
چه کس چه کند کاری وقتی بین ما قرن ها درد فاصله ماند
ابراهیم نقش کدام درد مادر بر چهره تو ماند
آتش کدام کین، باغ سبز چشمان مادر سوزاند
در این شب های درد چون اسپند بر آتشی
چه کس چه کند کاری وقتی بین ما قرن ها درد فاصله ماند
روز برفت و باز آمد شب
در بیداد و لحظه ای خاموش
شگفتا که پایانی ندارد این ایام و این احوال
لبریز ازسکوتِ انزجار
شگفتا از دوّاره ی اعصار
از هم پاشیدگی جسم و روحی تا ابد بیمار
خزان عمرش را
آهسته میپیمود مرد
نفساش گام مرگ بر برگ
آرزویش هم آخرین برگ
رختش آویخت
چون برگ
بر تن عور درخت
آخرین نفسش را گفت بدرود
سایهاش ماند
او رفت!
از پل الوار
....
برماست که خشم را شخم زنیم
و آهن را طالع کنیم
برای نگهداری تصویر بلند بیگناهانی که
همه جا جرگه میشوند
و همه جا به پیروزی میرسند
...
_______________________________________
...
رنج چون تیغهی مقراضی است
که گوشت تن را زنده زنده میدرد
من وحشت را از آن دریافتم
چنان که پرنده از پیکان
چنان که گیاه از آتش کویر
چنان که آب از یخ
...
____________________________________
از ژاک پرهور
برای تو ای یار
رفتم راستهی پرنده فروشها و
پرندههائی خریدم
برای تو ای یار
رفتم راسته گل فروشها و
گلهائی خریدم
برای تو ای یار
رفتم راسته آهنگرا و
زنجیرهایی خریدم برای تو ای یار
بعد رفتم راسته برده فروشها و
دنبال تو گشتم
اما نیافتمت ای یار
_________________
از مارگوت بیکل
موطن آدمی را بر هیچ نقشهای نشانی نیست، موطن آدمی تنها در قلب کسانی است که دوستش میدارند.
______________________
برگرفته شده از کتاب همچون کوچهئی بیانتها ترجمه احمد شاملو
آری عمر من گذشتهاست، اما نا با گردش خورشید...
اما نه با گردش خورشید و طلوع بهاران از پس زمستانها
من سخت زیستهام
من به اندازهی تمامی زندانها شکنجه گشتهام!
من به وسعت تمامی پنجرههای اینشهر
دلتنگ، نغمههایی تلخ خواندهام.
روح من به تعداد تمامی کشتگان جنگها زخم برداشته
و در بسترم هر شب
به درازای انتظار محتضران
به امید آرامش زجر کشیدهام!
آری عمر من!
بیش از اینها .. بیش از اینها..
میخواستم مطلبی بذارم و جملات نغز کتاب کلیدر را بیاورم، اما دریغ که جز چند جمله (نه آن هم عیناً تنها نقل به مضمون) بیشتر به ذهنم نیامد.
ولی در جست جوی پیدا کردن این جملات به وبلاگ(جملههای کوتاه) خوبی رسیدم توصیه میکنم شما هم سری بزنید.
شیرینی شانس
جک لمون
___________________________________________________________
هاردی : به نظرم شیر بز برات خوبه...
لورل : بز ماده یا نر ؟
هاردی : آخه احمق مگه بز نر هم شیر میده !؟
لورل : آره اگه بهش فشار بیاری پنیر هم میده !
بیبیخانم استرآبادی از نویسندگان دوران مشروطه است. او در روزنامههای حبل المتین، تمدن و نشریه مجلس مقاله مینوشت. بیشتر مقالات او در دفاع از آموزش دختران است. او نخستین دبستان دختران را بنیان گذاشت. بیشتر شهرت بیبیخانم استرآبادی به خاطر کتاب «معایب الرجال» است که به طنز و در پاسخ به «تادیبالنسوان» نوشتهاست.
تأدیب النسوان را در سال 1880 میلادی یکی از شاهزادگان قاجار نوشته است. این شازده از ترس لنگه کفش خانمها هویت خود را فاش نکرده است. برخلاف بیبیخانم که در پایان رسالهاش کاملاً خود را معرفی میکند و حتی از شرح جزئیات زندگی خود ابایی ندارد.
شاهزادهی قاجار عقیده دارد: رستگاری زن در این جهان و آن جهان در گرو اطاعت محض وی از شوهر است.
بیبی خانم در مقدمه کتابش مینویسد: «کتابی از نامردی که نادرهی دوران و اعجوبه جهان است که اسم بد رسم او را تأدیبالنسوان نام نهاده، بنده دیدهام.
چون این اوراق را ملاحظه نمودم، دیدم گویندهی او به اعتقاد خود تربیت شده و میخواهد مربی زنان گردد. مهملاتی چند برهم بافته که هیچ یک را از مأخذی نیافته، با سلیقهی کج، طریقهی لج پیشه گرفته نیش زبان به ریشه کندن نسوان دراز کرده بداندیشه نموده و او را مفصل به ده فصل فرموده که در هر فصلی ایرادی غیر واقع، بیمزه، بسیار خنک،پرنیشتر از خار و خسک بر نسوان وارد آورده. او را نپسندیده به دور انداختم و در خاطر خود مخاطره میباختم و طرحی در واهمه میساختم. هرچند تا به حال خیال نداشتم لیکن اکنون همت برگماشتم که سخنانی موزون به پارسی زبان از خوبی و نرمی چون آب روان در برابر کتاب زشت این بدسرشت آرام تا مردان بدانند که هنوز در میان زنان کسانی چند با رتبت بلند نکونام و ارجمند میباشند که قوهی ناطقه مدد از ایشان برد.»
قمستی از کتاب «معایب الرجال»
مجلس چرس و بنگ و تریاک مردان
... یکی از آنها که سیدالقوم و خادمالفقرا است وجهها را میستاند. مبلغی جمع میشود. چرس و بنگ که ارادهاش لنگ بود حاضر مینماید. تریاک و خوراک نیز آماده و مهیا میگردد و یاران مشغول اسباب دخان میگردند. به انواع مختلف خورند و کشند به اصطلاح خودشان لول شوند. قلندران دلریشان، قدح بنگ نوشان، قلیان و چرس و وافورکشان، سرهاشان گرم گردیده و به دیدههاشان بیشرم، خیالات باطله میکنند. یکی به معراج میرود و دیگری به قاب قوسین او ادنی. دیگری خود را در بهشت برین و با حوران هم قرین میبیند، یکی به خیالات اشتباه پادشاه و بر تخت سلطنت کامروا در اندیشهی وزارت و صدارت عظمی...
----------
از کتاب خنده سازان و خنده پردازان/ عمران صلاحی
* قاب قوسین اصطلاحى قرآنى است که مأخوذ از آیه کریم «فکان قاب قوسین او ادنى» است.
برخى باور دارند که این آیه مربوط به نزول جبرئیل بر پیامبر و فاصله او با پیامبر در هنگام نزول وحى مى باشد، یعنى هنگامى که جبرئیل نخستین بار بر پیامبر(ص) نازل شد، فاصله او با پیامبر به اندازه دو کمان و یا کمتر بود: «و هو بالأفق الأعلى، ثم دنى فتدلى، فکان قاب قوسین أو أدنى؛ و او (جبرئیل) در افق بالا بود، پس نزدیک شد و فرود آمد تا که (فاصله آنها به قدر) دو کمان شد و یا کمتر»
کاریکَلِماتور نامی است که پرویز شاپور در سال 1347 بر نوشتههای خود که در مجلّه ی «خوشه» به سردبیری احمد شاملو چاپ می شد گذاشت. این کلمه حاصل پیوند «کاریکاتور» و حرف «ک» مخفف «کلمه» است. به نظر شاملو، نوشتههای شاپور کاریکاتورهایی است که با کلمه بیان شدهاست.
برای دیدن کاریکلماتور های بیشتر اینجا کلیک کنید
کهکشانها کو زمینم؟
زمین کو وطنم؟
وطن کو خانه ام؟
خانه کو مادرم؟
مادر کو کبوترانه ام؟
...معنای این همه سکوت چیست؟
من گم شده ام در تو یا تو گم شدی در من ای زمان؟!....
کاش هرگزآن روز از درخت انجیر پائین نیامده بودم!!
کاش!
.....
زنده یاد حسین پناهی