۱۴۲ مطلب توسط «قاسم فرهمند» ثبت شده است

نماز او

اذان خاطرات تو در ذهن من نجوا میکند

 تن ز آب دیده غسل تعمید میکند

 سجده بر مُهر پر مِهر ماه میزنم

 یکان یکان آیه‌های مژگان تو را تفسیر میکنم

 لیک می‌دانم خورشید روی تو آنگاه طلوع میکند 

۳۱ فروردين ۹۱ ، ۰۰:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند

ناقابل سنگ

آری من آن ناقابل سنگ سیاهم

که در مرداب تنهایی نآرامم

زیرا از عقربه سرخ زمان، این ثانیه

خاطره چون خون میریزد در این مردابم

ماهی سرخ دوستی.. آه

چه زود محو شد در این مرادب خونینم

از آن ضربتی که تو زدی ،آری

میشکند این سنگ سخت سیاه،هم

ای برای تو بی ثمر ذبح شده واژه "برادری"

شاید که دیگر نبینی آن دوستی در خواب،هم

در آن لحظه [گسست پیوند دوستی] که لال ماندی

بدان که سلامتی تو را خواستم چو سلامت چشمانم

آری چشمانم

مرداب نآرام سیاه خونینم

۳۱ فروردين ۹۱ ، ۰۰:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند

توهم

ای خاطره خیال باران خورده 

ای آشناترین آشیانه 

در اعماق زرد پاییز 

ای سبز همیشه جاودانه

۳۱ فروردين ۹۱ ، ۰۰:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند

مهر آمد...

شب تار بود و تن تبدار

 دل افگار و زمان بی‌افسار

 شبحی گنگ و بی مقدار

 به خود می‌گفت با تکرار

 مهر آمد و مهربانم نه

 درد باز آمد و درمانم نه

ادامه مطلب...
۳۱ فروردين ۹۱ ، ۰۰:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند

انتظار...

در شکسته بلورین تنگ چشمانش

به انتظار مرگ ماهی رویایش

۳۱ فروردين ۹۱ ، ۰۰:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند

آن روشن،ستاره نیست

آهای ای که آشیان به آتش کشیده‌ای

آن روشن، ستاره نیست

آن حتی خیال ستاره نیست

آنجا چشم روشن گرگ پیر

به انتظار دریدن است

بگذار بعد از طلوع مرگ روشن من

آن زمان که آسمان

تلألوء هزار دشت لاله سرخ

به ایست

آن روشن،ستاره نیست

۳۱ فروردين ۹۱ ، ۰۰:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند

وهمِ وحی...

تا بی‌نهایت ظلمت سقوط کرده‌ام

 سیاهی چشمانت زِ یاد نبرده‌ام

 که در انتهای چشمانت  زلالی است وحی آور

 تا رسالت پاکی را بر چشمه‌های زلال  گرم دور به پایان برم

۳۱ فروردين ۹۱ ، ۰۰:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند

عصا

سیگار ها عصای اشک چشمانمند

که نیافتند

که نبینندِشان بیگانگانم

که باشی که نباشم که باشی

که شاید بفهمی تو شاید کویر را

کویر تشنه‌ای را

کویر تشنه‌ی شبنم گلی را

که شاید بفهمی هستی سیاه هیچ را

۳۱ فروردين ۹۱ ، ۰۰:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند

آرزو

 

چندی است به خود مرگ آرزو میکنم

 از شرنگ ملول و زهر آرزو میکنم

 زندگی چون گور، سیاه و تاریک است

 به خود یک خواب تا ابد آرام آرزو میکنم

 درد چون کِرمی به من هجوم میکند

 تنی عاری از درد و پر از کرم آروز میکنم

 چون خبر از باران بهارنی نیست

 از ذره‌های آفتاب آتش آرزو میکنم

 چون جان از تازیانه‌ی زمان یک آن در امان نماند

 دم به دم از مرگ یک بازدم آسوده طلب میکنم

۳۱ فروردين ۹۱ ، ۰۰:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند

باز یادش..

امروز صدها نسیم آمدند

 اما بوی گسیوانت را نیاوردند

امروز صدها قاصدک آمدند

اما خبر از تو نیاوردند

امروز هزار پرتو خورشید

از حریر آسمان گذشت

غروب اما

هزار دشنه بر دلم نشست

امشب اما با من

هزاران ستاره میگریند

هزار درد مرا

ستارگان به ماه میگویند

ماه بوسه بر یاد زلال تو میزند

یعنی بوسه بر اشک من میزند

ادامه مطلب...
۳۱ فروردين ۹۱ ، ۰۰:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند