۱۴۲ مطلب توسط «قاسم فرهمند» ثبت شده است

و به اندازه قامت هر ساختمان آسمان از یاد رفت

درخت انیجر

عکس به همکاری دوربین گوشی، آسمان صاف و درخت انجیر عزیز!

۲۲ اسفند ۹۲ ، ۱۱:۰۵ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند

شعری از عرفی شیرازی

چون زخم تازه دوخته از خون لبالبم
ای وای اگر به شکوه شود آشنا، لبم
بی دردی آورد همه قول طرب مسنج
گاهی به حال گویی دل می گشا لبم
بستی لبم ز شکوه و ذوق ادب شناخت
هر موی من ادا کند این شکر با لبم
بگذشت عمر و گفت و شنو با تو رخ نداد
ای بی نصیب گوشم و ای بی نوا لبم
صد بار لب گشودم و بیرون نریختم،
خون ها که موج می زند از سینه تا لبم
لب وعده کرده بود که گوید غمم به دوست
وقت است اگر به وعده نماید وفا لبم
در دل گذشت یار و فرو ریختم به دل
پیغام ها که داشت نهان از صبا لبم
اقرار کن که سنگدلم بعد از آن اگر،
لب وا کنم به شکوه، به دندان بخا لبم
عرفی به ترهات زن آتش که جاودان
ماند گرسنه گوشم و باشد گدا لبم
۰۳ اسفند ۹۲ ، ۰۸:۵۷ ۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند

هاله هول

کرکس

راه ، بسته

          رهروان خسته ...

رهزنان

      اهریمنانی ، دشنه ها در مشت

      هم از پیش ، هم از پشت

با نفیری  تلخ ، زیر لب ، که :

       باید برد ، باید خورد ، باید کُشت  !

کرکسان ، با چنگ و منقاری به خون خستگان شسته

انتظار لحظه تاراج را ، از اوج

هاله ای از هول ، پیوسته

رو به پایین می نهند آهسته آهسته ...

 

 

راه بسته ،

رهروان خسته ... !

از زنده یاد فریدون مشیری

۰۱ اسفند ۹۲ ، ۱۳:۵۸ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند

چند شعر طنز

گفتگو با حافظ

از محمدرضا عالی پیام

نیمه شب پریشب٬ گشتم دچار کابوس

دیدم به خواب حافظ٬ توی صف اتوبوس

گفتم سلام خواجه٬ گفتا علیک جانم

گفتم کجا روانی؟ گفتا که خود ندانم

گفتم بگیر فالی٬ گفتا نمانده حالی

گفتم چگونه ای٬ گفت: در بند بی خیالی

گفتم که تازه تازه٬ شعر و غزل چه داری؟

گفتا که می سرایم٬ شعر سپید باری

گفتم ز دولت عشق؟ گفتا که کودتا شد

گفتم رقیب؟ گفتا٬ بدبخت کله پا شد

گفتم کجاست لیلی؟ مشغول دلربایی؟

گفتا شده ستاره٬ در فیلم سینمایی

گفتم بگو ز خالش٬ آن خال آتش افروز

گفتا عمل نموده٬ دیروز یا پریروز

گفتم بگو ز مویش٬ گفتا که مش نموده

گفتم بگو ز یارش٬ گفتا ولش نموده

گفتم چرا؟ چگونه؟ عاقل شده است مجنون؟

گفتا شدید گشته٬ محتاج گرد و افیون

گفتم کجاست جمشید؟ جام جهان نمایش؟

گفتا خریده قسطی٬ تلویزیون به جایش

گفتم بگو ز ساقی٬ حالا شده چه کاره؟

گفتا شده است منشی٬ در توی یک اداره

گفتم ز ساربان گو٬ با کاروان غمها

گفتا آژانس دارد٬ با تور دور دنیا

گفتم بکن ز محمل٬ یا از کجاوه یادی

گفتا پژو٬ دوو٬ بنز٬ یا گلف نوک مدادی

گفتم که قاصدت کو؟ آن باد صبح شرقی؟

گفتا که جای خود را٬ داده به فاکس برقی

گفتم سلام ما را٬ باد صبا کجا برد؟

گفتا به پست داده٬ آورد یا نیاورد؟

گفتم بگو ز مشک آهوی دشت زنگی

گفتا که ادکلن شد٬ در شیشه های رنگی

گفتم سراغ داری٬ میخانه ی حسابی؟

گفت آنچه بود از دم٬ گشته چلو کبابی

گفتم بیا ز زاری٬ لب تر کنیم پنهان

گفتا نمی هراسی؟ از چوب پاسبانان؟

گفتم شراب نابی٬ تو دست و پات داری؟

گفتا به جاش دارم٬ وافور بانگاری

گفتم بلند بوده٬ موی تو آن زمانها

گفتا به حبس بودم٬ از ته زدند آنها

گفتم شما به زندان ؟!حافظ مارو گرفتی؟

گفتا ندیده بودم٬ هالو به این خرفتی!

چشم‌ها را باید شست

از محمدرضا عالی پیام

رفته بودم به نزد چشم پزشک

چون همیشه خراب می بینم
گفتم این چشم ها معالجه کن
ظلمات آفتاب می بینم
منقلب گشته حالت چشمم
همه جا انقلاب می بینم
نان خالی سفره ی خود را
مرغ و جوجه کباب می بینم
توی جیبم که اکثرا خالی است
شپشک با سه قاب می بینم
یاوه گویان بی سر و پا را
همه عالیجناب می بینم
دزدهای میان گردنه را
حضرت مستطاب می بینم
حرف مفت جفنگ بی سر و ته
مثل حرف حساب می بینم
این همه دود و دم که در شهرست
بوی عطر و گلاب می بینم
آب جوهای شهر تهران را
چون طلای مذاب می بینم
واژه های رفاه و آزادی
من فقط در کتاب می بینم
یا تصاویر شهر فاضله را
عکس در توی قاب می بینم
مشکلات اساسی مردم
همه را بی جواب می بینم
چاره ساز تمام مشکل ها
یک "زورو" با نقاب می بینم
شب به شب نقشه می کشم با خود
روز نقش بر آب می بینم
من بهشت ریایی زاهد
دوزخی پر عذاب می بینم
آنچه او نهی می کند بر عکس
مستحب و صواب می بینم
آب گیلاس و آلبالو را
می ناب و شراب می بینم
هر شب جمعه دلبری طناز
تک و تنها به خواب می بینم
مرغ پرکنده را به قصابی
دختری بی حجاب می بینم
چون به من خانمی سلام کند
علتش فتح باب می بینم
بس کن این شعر بی مزه "هالو"
سر تو زیر آب می بینم
دو رباعی از عمران صلاحی
1
هشدار که با درفش نازت نکنند
تولیدگر برق سه فازت نکنند
اوضاع جهان دیمی و هرکی، هرکی است
کوتاه بیا تا که درازت نکنند
2
مُردیم در این زمانه از دلتنگی
اوضاع زمانه هم شده خرچنگی
خشک است و عبوس هر که بینم یا رب
قدری برسان تهاجم فرهنگی
تهاجم فرهنگی از منوچهر احترامی
 

ای دیش تو بر بام و تو از دیش به تشویش

تشویش رها کن که مصونی تو ز تفتیش

پنهان چه کنی دیش دو متری به سر بام

یک سوی بنه پوشش و از دیش میندیش

از تاری تصویر مباش این همه دلگیر

از بابت برفک منما این همه تشویش

مرغوب نبودست مگر نوع ال .ام .بی

کاین سان به تو تصویر دهد محو و قاراشمیش

شب تا به سحر بر سر بامی پی تنظیم

از بام فرودآی و خجالت بکش از خویش

دی بر سر هر بام یکی دیش عیان بود

امروز چو نیکو نگری بیشتر از پیش

گر چشم خرد بازکنی موقع دیدن

بر بام کسان دیش ببینی ز یکی بیش

این سوی عرب ست بود آن سوی سی .ان .ان

این جانب ری می نگرد، آن سوی تجریش

این زیر بلیتش بود از کیش الی قشم

آن تحت تیولش بود از قشم الی کیش

شرقی طلبی دست بر این فیش فشاری

غربی خواهی شست نهی بر سر آن فیش

تو دیش به برداری و همسایه ندارد

تو باغ دلت خرم و همسایه دلش ریش

برخیز و یکی کابل به همسایه عطا کن

ای نان تو در سفره بده لقمه به درویش

فریاد از این دیش که چون گاو زراعت

در مزرع افکار من و تو بزند خیش

این دیش چو مار است که هر سو بکشد سر

یا عقرب جراره که هر جا بزند نیش

لوف است اگر دیش شود میش یقیناً

جز برّه ادبار نمی زاید از این میش

بس نکته که در دیش نهان است ولیکن

چون قافیه تنگ است نگردم پی باقیش 

۰۶ بهمن ۹۲ ، ۲۳:۰۴ ۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند

مقرمط

نیاز به تغییر بود!

مدتی میگذشت که هیچ نزدیکی با عنوان قبلی این وبلاگ نمی‌کردم.

۲۶ دی ۹۲ ، ۱۰:۳۲ ۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند

رویای بیهوده‌ی بوسه‌ها

۲۰ دی ۹۲ ، ۰۲:۳۰ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
قاسم فرهمند

چون که گل رفت...

چون که گل رفت و گلستان درگذشت

نشنوی زین پس زِ بلبل سرگذشت

***

چونکه گل رفت و گلستان شد خراب

بوی گل را از که جوئیم از گلاب

۱۹ دی ۹۲ ، ۱۷:۵۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند

شاید یک آن خوش بختی!

۰۸ دی ۹۲ ، ۲۲:۳۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند

تنهایی من کرگدنی است که تو را دوست دارد از علی بلیغی

تنهایی من کردگدنی است که تو را دوست دارد.

شبنم

تنها یک قطره نیست

انبوهِ تنهاییِ گل است.

 ***********

قلب تنها زندانی است

که صاحبش را اسیر می‌کند

 ***

تو را زندگی نامیدم

مرا به چشم مرگ می‌نگریستی

 ***********

خانه؛

پنجره و در و دیوار

نیست

تویی که در انتظار من چای می‌نوشی.

 

 ***********

ما برای گم شدن

به جاده پناه آوردیم.

  ***********

نمی‌توانم

فعل نیست

منم

که تنها مانده‌ است.

  ***********

پدر،

به چشمان دخترش خیره شد

و گفت:

لباسِ تیره به چشمانت نمی‌آید

بعد از من

 ***********

مادر!

از گلوی پسرت

شکوفه‌های سرخِ لبخند رویده

 

مادر!

به تبسم مرگ من نگاه کن

  ***********

 

زمان می‌رود

اندوه

از عقربه‌ها چکه می‌کند.

  ***********

........

تنهایی من کردگنی است که تو را دوست دارد.

۰۴ دی ۹۲ ، ۰۸:۵۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند

تفریحات شب نوشته محمد مسعود

این کتاب در سال 1311 نوشته شده است.

تفریحات شب

 

  • خیابان‌ها خلوت است جز مستان و گدایان تقریباً عابر دیگری وجود ندارد. مستان می‌خندند و گداها گریه می‌کنند. خنده جنون‌آمیز آن‌ها و گریه جگرسوز این‌ها انعکاسی از حقیقت تلخ اجتماعات بشر است.

 

  • مژگانش که با رطوبت اشک آلوده شده مثل نیزه‌ الماسی است که بدست فرشتگان باشد.

 

  • کسی که به گوشت تیهو و سینه کبک همیشه دسترسی دارد ممکن نیست بتواند از روی صحت درباره خوراک شلغم قضاوت کند.

 

  • چیز بد، ابداً در دنیا وجود ندارد، تنها عادت است که بعضی از امور را قبیح و بعضی را مطلوب و پسندیده جلوه می‌دهد.

 

  • بدبختی ما را طوری بهم جوش داده است که بی اختیار دست گردن هم انداخته از صمیم قلب یکدیگر را رفقا خطاب می‌کنیم.

 

  • آینده با چهره بشاشی برای پذیرفتن ما آغوش گشوده بود لیکن قبل از اینکه به سوی او معبری باز نماییم و به سیر طبیعی عمر ادامه دهیم در باتلاقی از قیودات و تعلیمات و نظامات که تماماً غلط و مزخرف بود فرو رفتیم. ای مدرسه کثیف لعنت بر تو

 

  • در دنیای مادی، در دنیای تنازع بقاء، در دنیای بی‌حقیقتی، در دنیایی که همه نسبت به هم بیگانه و بی‌علاقه‌اند، در دنیایی که هیچ‌کس به مصائب و ادبار دیگران توجه ندارد، در دنیای بشری که حس هم دردی و تعاون به اندازه حداقل عالم حیوانات هم یافت نمی‌شود، در دنیای اجتماعی که تک‌تک انسان‌ها از وحشت‌تنهایی می‌لرزند او می‌خواست از غریزه طبیعی (تمایل جنسی) که حتی در حیوانات هم با کمال قوت وجود دارد استفاده کند! او نمی‌دانست که تمدن مادی در این اصل مقدس هم چه مداخلات وقیحی کرده است، روح پایمال ماده، حقیقت مغلوب مجاز، عشق اسیر پول شده است. بلی این است معنی تمدن.

 

  • دزدی‌ها، جنایت‌ها، رذالت‌ها، گدایی‌ها، خودکشی‌ها، بی‌شرفی‌ها، بی‌ناموسیهایی که در داخله اتفاق می‌افتد نتیجه اعمال همین تخم و ترکه دیمی است. اشخاصی که استطاعت تعلیم و تربیت و تهیه وسائل آسایش و تأمین زندگی آتیه فرزند ندارند اگر اولادی به‌وجود آورند قطعاً جنایت کرده‌اند.

 

  • بشر سال‌ها زحمت کشیده تا اسم کثیف دزدی را به کلمه آبرومند زرنگی تبدیل کرده.

  • قرض! قرض! من مکرر فکر کرده بودم اشخاصی که در زندگی مالک هیچ چیزی نیستند از همه بدبخت‌ترند حالا متوجه اشتباه خود شده می‌بینم از آن‌ها بینواتر مردمانی هستند که مقداری از نقدینه‌ی عمرشان هم پیش‌فروش شده و مجبورند در صورت ادامه حیات ماحصل کوشش و رنج خود را کا بایستی صرف آسایش و تجدید قوای خود شود تحویل طلبکار داده و همیشه با حالت اضطراب در محبسی را که به روی آن‌ها باز است خیره خیره نگاه کنند!

  • ما تقصیر نداریم، ما مستوجب ملامت و سرزنش نیستیم، ما همان قسم روییده‌ایم که ما را تربیت کرده‌اند. ما پرورش یافته‌ی گریه و بزرگ شده در آغوش جن و لولو خورخوره هستیم! عروق و اعصابمان از شیری که؛ مخلوط به اشک چشم بوده تغذیه نموده و روحمان از هیبت جن‌ها، دیو‌ها، غول‌ها، لولوها که ابزار و لوازم تربیت ما به دست مادرانمان بوده لرزیده از طفولیت عادت کرده‌ایم، که از همه چیز ترسیده و از همه‌کس خائف باشیم.

  • زندگی مولود اخلاق و عمل است نه زاده‌ی احساس و تخیل، از ما گذشته است، برای فرزندان آتیه و کودکان عصر حاضر باید فکر اساسی کرد!

  • .... از حالت او و کیفیت مرض جویا شدم اظهار داشت: روزهای اول سرماخوردگی بوده و کمی سرفه می‌کرده به دکتر رجوع کرده او مرض را سل تشخیص داده و به این روز سیاهش نشانده! بالاخره معلوم شده که میکروب سلی در کار نیست و فقط ذکام ساده بوده است! گفتم با نسخه‌هایی که به منزله‌ی اسناد در دست داری از او شکایت کن. سری تکان داده می‌گوید همین خیال را کردم ولی پس از تحقیق معلوم شد که قانون در این مورد ساکت است و همین که دکتری جواز طبابت گرفت دیگر شمر هم جلوادرش نمی‌شود.

  • هرچه تجمل، هر اندازه جمال، هر قدر رشادت، هر میزان مقام و بزرگواری و ثروت که در عالم تصور شود همه را در یک وجود موهومی مرکزیت داده بود او را شوهر آتیه‌ی خود می‌نامید!

 

  • گذشته مانند ابر سیاهی که در افق مغرب شناوری کند مقابل چشمش در نقطه‌ی دور دستی معلق است و آینده در مسافت بی‌پایان و تاریکی مخفی شده با اسرار وحوادث نامعلومی انتظار او را دارد.

 

  • یک بچه انگلیسی از وقتی که سر از ... مادرش بیرون می‌آورد به گوش او فرو می‌کنند که تو آقا، ارباب، صاحب، مالک‌الرقاب، ریاستمدار و ... هستی. غرور و عزت نفسی که بر اثر این القائات در او ایجاد می‌شود نتیجه‌اش مثبت یعنی آقایی و اربابی او حتمی است اما، ما در کتاب رسمی معارفِ مان توی گوش و مغز بچه فرو می‌کنیم که تو از خاک پست‌تری و از یک قطره ... درست شده‌ای باید خودت را در عالم فنای محض بدانی!

  • سعدی مرد قرن هفتم است. افکار و گفته‌های او امروز فقط به درد این می‌خورد که از سلاست بیان و شیرینی مطلب و علو فکر (در قرن هفتم) به آن مباهات کرده و در ردیف سایر آثار عتیق و ذی‌قیمت خود خود آن را حفظ کنیم.

  • ما اگر بخواهیم به دلیل اینکه ( کتب سعدی مورد قبول عامه است) آن را شالوده اخلاق و سرمشق تربیت امروزه‌ی خود قرار دهیم، مثل این است که به دلیل اهمیت شاهنامه بخواهیم گرز و سپر و عمود و تیر و کمان را به میدان کشیده با آن‌ها جنگ کنیم!

  • تمام بدبختی‌های عالم از اینجا ناشی می‌شود که روح مردم با هم اتصالی ندارد. و دردهای درونی بدبختان به باطن دیگران سرایت نمی‌کند. پیکر اجتماعی بشر هیکل بی‌حس و لایشعری است که اگر با دست خود پای خود را قطع کند ابداً از آن متأثر نمی‌شود. عروسی و عزا، شادی و غم، تمول و فقر، سعادت و بدبختی، عزت و ذلت، سیری و گرسنگی، همه به هم چسبیده‌اند، ولی ابداً مخلوط نمی‌شوند.

  • حالا بعد از سال‌ها که از عمر آن مسخره‌بازی‌ها گذشته جزواتی که زیر تارعنکبوت‌ها مرتبه دیگر انگشتان پژمرده‌ام را لمس می‌کند زمان‌های پر مشقت و عذاب کودکی را یادآوری نموده و توجه‌ام را به هزاران طفل بدبخت و ساده‌لوح دیگری که فعلاً در جبرخانه‌های مدارس با همین مهملات سرگرم شده، نقدینه حیات خود را به قمار موهومی که به اسم تحصیل علوم جزء ملکات عمومی شده می‌بازند، جلب نموده به گذشته خود و آینده این بدبختان فکر نموده و افسوس می‌خورم.

 

.......................................................................................................................................

محمد مسعود

۱۹ آذر ۹۲ ، ۱۹:۰۷ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند