۱۴۲ مطلب توسط «قاسم فرهمند» ثبت شده است

خوش بودن

حس غم انگیز زندگی را

واگذاشتن..

بر درخت انجیر

به لحظه چیدن..

و طعم شیرین انجیر را

بر افکار حساسیت زای روح

برگزیدن..

خوش بودن..

۲۹ تیر ۹۳ ، ۱۶:۲۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند

25 سال

بزرگترین خوبی دنیا اینه که تموم میشه!

۰۱ خرداد ۹۳ ، ۱۰:۵۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند

کشتن!

کشتن ممنوع است به همین خاطر قاتلان مجازات می‌شوند، مگر این که مردم را گروهی با صدای شیپورها بکشند.

ولتر

۱۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۰:۳۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند

The Butler

واسه اون مرده از کوره در نرو

این دنیا، دنیای اونه

ما فقط توش زندگی می‌کنیم.

۱۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۰:۳۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند

.....

گرمای مرگ به سردی رسیده است

نه خشم ...

 نه عشق...

دیگر غلیان نمی‌کند

راحتی شدی دگر

کسی را در آینه نخواهی دید.

۱۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۰:۲۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند

...

کاش چیزی که شب به زور تا به روز خوابش می‌کنم

توان کُشتنش می‌بود

یا من 

یا او

۱۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۰:۱۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند

جای خالی سلوچ- دولت آبادی

نه کار بود و نه سفره. هیچکدام. بی‌کار؛ سفره نیست و بی‌ سفره، عشق، بی‌ عشق، سخن نیست و سخن که نبود فریاد و دعوا نیست، خنده و شوخی نیست؛ زبان و دل کهنه می‌شود، تناس بر لبها می‌بندد، روح در چهره و نگاه در چشمها می‌خشکد

۱۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۰:۴۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند
چهارشنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۲، ۰۸:۵۹ ب.ظ قاسم فرهمند
می‌خواهم خواب اقاقیها را بمیرم.

می‌خواهم خواب اقاقیها را بمیرم.

می خواهم خواب اقاقیها را بمیرم ،

در آخرین فرصت گل ،

و عبور سنگین اطلسی ها باشم

بر تالار ارسی ...

زنده یاد احمد شاملو

۲۸ اسفند ۹۲ ، ۲۰:۵۹ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند

بهار

تقویم برگهای درختان سبزِ باغ

از مقدم بهار خبر میدهد ولی

در من ترانهها، همه،خشکیدهاند،

                                      آه!

این خشکسال روح چه سان شد بلای من

ای کاش

ای کاش بر ستاک صنوبر، درین سحر

ـ اکنون که بستهاند رهِ نغمه و نگاه ـ

آن مرغک این ترانه بخواند به جای من!

شعر از استاد شفیعی کدکنی

۲۴ اسفند ۹۲ ، ۱۹:۳۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند

یاد

برخاستم و چرخ زدم کنج اتاقم

با خاطره‌ی مادر و نجوای قدیمی
گنجشک پرید و وسط باغچه جان داد
در فاصله‌ای دور دو تا پای قدیمی
تا کوچه دویدم پی تقدیر که شاید
پاسخ شنوم از دل غوغای قدیمی
از حافظه‌ی آینه‌ها پاک شد انگار
آرامش حیرانی و ژرفای قدیمی
فریاد سکوت و حشراتی همه خوشحال
مهمانی تنهایی تنهای قدیمی
بر کاشی پر گرد و غبار آه کشیدم
هی حرف زدم با شب رویای قدیمی
از خمره‌ی شیرین تب اندوه چشیدم
خون شد دلم از مزه‌ی خرمای قدیمی
یکباره به‌هم ریختم از شدت باران
در گوشه‌ی تالار شکیبای قدیمی

من شاعرم و تاب غم و غصه ندارم
دق می‌کنم از غربت فردای قدیمی
چشم من و دلواپسی و داغ همیشه
جان غزل و رقص الفبای قدیمی
هر گوشه‌ی این خانه پر از یاد نگاهی‌ست
هر گوشه‌ی این خانه‌ی زیبای قدیمی
حالا منم و زمزمه‌ی آبی پرواز
جان می‌دهم از دیدن اشیای قدیمی
هر روز رسیدیم به تنهایی تازه
هرگاه دلم رفت به دنیای قدیمی

شعر از مصطفی کارگر

۲۲ اسفند ۹۲ ، ۱۱:۲۵ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند