۱۴۲ مطلب توسط «قاسم فرهمند» ثبت شده است

هیچ..

هر روز با خود سخن می گویم که این هیچ چیست؟...

 چه رنگ است این هیچ؟

 سرخ...سفید... سبز... سیاه...

 می دانم .. می دانم .. بی رنگ است.. بی رنگ

 از چه است این هیچ..

 نمیدانم،اما میدانم هیچ هرچه باشد از خاک نیست...

 هیچ می تواند از اشک دختری گریان

 از دود سیگار مرد افسرده

 از اندوه بی پایان یک زن،یک مادر

 یا هیچ می تواند ...

 شاید...شاید...شاید...

 اما اسم هیچ را هیچ کس بهتر از پیرمرد سالخورده ی ژنده پوش سَر نداد.

 صدایی گنگ پرسید ...که از دنیا چه داری؟...

 سرش صدبار تکان خورد هزاربار گفت :

 هیچ...هیچ..

 هیچ را برای بار اول کجا دیدم...

 آری یادم آمد...

 میان دوچشمه از بی نهایت خوبی، صداقت، راستی ....

 میان دو چَشم دختری از آتش...

 میان دو چَشم دختری پر از زندگی...

 حالا هر روز در آینه می بینم این هیچ را

 اما در چشمان هیچ چه پیداست...

 صدای اشک دختر گریان ...

 صدای کلامی گنگ که در دود سیگار مرد پیچید

 صدایِ دلِ نگران مادر ...

 صدای افسرده ی یک زن...

 آرزویت چیست هیچ؟!!..

 از او پرسیدم در آینه...

 جواب این بود

 چون غباری نسشتن روی پیراهن دختر...

 که شاید شاید به هنگام زدودن آن غبار

 لحظه ای ، ثانیه ای ، یاد خاطره ی یک دوست ساده بیافتد ...

 که همین گونه مثل همین غبار که از پیراهشن خواهد رفت از یادش رفته بود...

 و به صورتش لبخندی آید...

 باشد که در آن خنده محو شوم...

 شاید...شاید...

 اما حالا که من غبار نمیشوم

 که اگر شوم به پیراهن تو نمی رسم ای هم چو ماه

 بگذار حرفی که در دل من هست و میدانم هیچگاه هیچ چیز را تغییر نمی دهد گفته باشم ...

 اگر میگذاشتی این هیچ در چشمان بی نهایت تو غرق شود...

 شاید این دنیای پوچ من نیز در یک نقطه جمع میشد....

 شاید دوباره انفجار بزرگی رخ میداد

 شاید دوباره جهانی از نو ساخته میشد....

 شاید ...شاید..

۳۱ فروردين ۹۱ ، ۰۰:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند

زمین مرده‌ی من

 

زمین من مرد

 آنگاه که دیگر خورشید چشمانت بر او نتابید

 و خاک آن دیگر ثمر نداد

 هیچ گل رویایی

 یا درخت تنومند خیالی

 که بتوان میوه‌ی آرزو چید.

 تنها کرم‌های یأس و ناامیدی مانده‌اند

 این موجودات بی‌سر و بی‌دمِ

 "نتوانستن"

 گویا هر حلقه‌ای که به دور خود آویخته اند

 تسبیحی است که

 ذکر مرگ مرا میخواند

 و با هر حرکتشان تکرار میشود

 "توسال‌هاست که مرده‌ای،تو سال‌هاست که مرده‌ای،تو سالهاست....."

 زمین را میکنم

 نه..نه...

 در دستان من نه تخم گل رویایی

 نه نهال درخت خیالی

 می‌خواهم در زمین دفن شوم

 که التیام بخشم

 عطش سیراب ناپذیر کرم‌ها را

 "نابودی" را

 راستی اگر کرم‌ها

 چشمان مرا که دیگر اشکی ندارند

 و مغزم که تهی گشته است از هر کلمه‌ای

 و قلب مرا که دیگر هیچ آهنگی در آن به رقص در نمی‌آید

 نابود نسازند

 درختی که از گور من خواهد رویید

 چه ثمر خواهد داد؟!!

 بی گُمان

 "هیچ"

۳۱ فروردين ۹۱ ، ۰۰:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند