تا بینهایت ظلمت سقوط کردهام
سیاهی چشمانت زِ یاد نبردهام
که در انتهای چشمانت زلالی است وحی آور
تا رسالت پاکی را بر چشمههای زلال گرم دور به پایان برم
تا بینهایت ظلمت سقوط کردهام
سیاهی چشمانت زِ یاد نبردهام
که در انتهای چشمانت زلالی است وحی آور
تا رسالت پاکی را بر چشمههای زلال گرم دور به پایان برم
سیگار ها عصای اشک چشمانمند
که نیافتند
که نبینندِشان بیگانگانم
که باشی که نباشم که باشی
که شاید بفهمی تو شاید کویر را
کویر تشنهای را
کویر تشنهی شبنم گلی را
که شاید بفهمی هستی سیاه هیچ را