تا بینهایت ظلمت سقوط کردهام
سیاهی چشمانت زِ یاد نبردهام
که در انتهای چشمانت زلالی است وحی آور
تا رسالت پاکی را بر چشمههای زلال گرم دور به پایان برم
تا بینهایت ظلمت سقوط کردهام
سیاهی چشمانت زِ یاد نبردهام
که در انتهای چشمانت زلالی است وحی آور
تا رسالت پاکی را بر چشمههای زلال گرم دور به پایان برم
امروز صدها نسیم آمدند
اما بوی گسیوانت را نیاوردند
امروز صدها قاصدک آمدند
اما خبر از تو نیاوردند
امروز هزار پرتو خورشید
از حریر آسمان گذشت
غروب اما
هزار دشنه بر دلم نشست
امشب اما با من
هزاران ستاره میگریند
هزار درد مرا
ستارگان به ماه میگویند
ماه بوسه بر یاد زلال تو میزند
یعنی بوسه بر اشک من میزند