چون مردهها در گور خوش باش
آسمان چون خاک تیره و سرد است
خوان خانهها خالی ،شادی دل را فقر بردست
ماه چون شوق در چشمان من
در پس ابری اندوهگین بارانی مردست
در لجنزار زندگی چشم گشودن
دیدن تا رسیدن
رسیدم و مقصدم دیدم
پوسیدن و گندین
شاید خاک آخرین علاج من
لولئی با پسر خود ماجرا میکرد که «تو هیچ کاری نمیکنی و عمر در بطالت بسر میبری. چند با تو بگویم که معلق زدن بیاموز و سگ از چنبر جهانیدن و رسن بازی تعلم کن تا از عمر خود برخوردار شوی. اگر از من نمیشنوی، به خدا ترا در مدرسه اندازم تا آن علم مرده ریگ ایشان بیاموزی و دانشمندی شوی و تا زنده باشی در مذلت و فلاکت و ادبار بمانی و یک جو از هیچ جا حاصل نتوانی کرد!»
....
والله عین حقیقته .
اخوان در نامهای به سیروس طاهباز در سال 1347 درباره زندگی خود چنین نوشته است:
من اصلاً سرگذشت و شرح حال ندارم، حتی همین اسم و شناسنامه هم زیادی است من نه خانواده چنین و چنانی و حسب و نسب فلان و بهمان دارم، نه ماجراهای عجیب و غریب و شنیدنی بر من گذشته، نه سفرنامه به دیارهای دور و نزدیک دست دارم، نه تحصیلات منظم یا غیر منظم در دانشگاههای خارج و یا داخل داشتهآم، نه اقدامات و فعالیتهای درخشان و پُر تاب و تب داشتهام و نه هیچ هیچ هیچ. به جای تمام این حرفها و ستونها خالی بگذار در دائرة المعارف روزگار ما بنویسند:
«هیچ پسر هیچ که هیچجا نرفت و هیچکاری هم نکرد و هر چه هم بر سرش کوبیدند هیچ نگفت. هیچ درسی نخواند، هیچ دوستی نگرفت و خلاصه هیچستانِمحض»
بدرودی با مهدی اخوان ثالث و دیدار و شناخت م. امید، سیروس طاهباز، ص 243-242
غروبه باز برمیگردن کلاغا
به یادم باز میاد اون کوچه باغا
هنوز تو اون کوچه رو اون اقاقی
دلی که کندیم مونده باقی...
از اینجا دانلود کنید
.....
آلبوم کلاغا از منوچهر سخائی
خیلی هم خوبه این حتماَ که نباید موسیقی کلاسیک و بتهوون گوش بدیم که
کلی هم حرف داره آهنگاش والا!
باور دار مرد، زندگی این است
جان باید کند زِ هر چه هست
نوش باید کرد زِ جام زهر
تنها همین، تقدیرست!
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس