آری عمر من گذشته‌است، اما نا با گردش خورشید...

اما نه با گردش خورشید و طلوع بهاران از پس زمستان‌ها

من سخت زیسته‌ام

من به اندازه‌ی تمامی زندان‌ها شکنجه گشته‌ام!

من به وسعت تمامی پنجره‌های این‌شهر 

دل‌تنگ، نغمه‌هایی تلخ خوانده‌ام.

روح من به تعداد تمامی کشتگان جنگ‌ها زخم برداشته

و در بسترم هر شب

به درازای انتظار محتضران

به امید آرامش زجر کشیده‌ام!

آری عمر من!

بیش از این‌ها .. بیش از این‌ها..