خاموش

بلبل خموش خسته دگر نخواهد خواند

 بر این سرو تنومند شاد خیال دگر نخواهد ماند

 که از آن گل پاکِ نیکبخت نام هفت ماه

 در این شوم سال سیه، جز گلبرگ‌های دل خونینش نماند

 

-------------

 در نیل غم فتاد سپهرش به طنز گفت....ان قد ندمت و ما ینفع الندم

۲۵ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۲:۲۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند

اشک گل

دوباره آن گل خندان رویت ز دیده برفت

دوباره آن سرو خرامانم از کوچه‌باغ دلم برفت

گناه دل چه بود که آن گل

زِ دخمه تنگ و تاریک تو با چشمان غم زده برفت؟

۲۳ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۱:۲۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند

سایه‌ی شب

اولین بار از کنارمان رد شد من درست ندیدمش شاید سایه‌ای بود ..

من دنبالت می‌آمدم و می‌گفتی: دیگر بس است .. کافی است دیگر این رابطه بی‌معناست .. وقتی که پول نیست..

با چشمانی سرخ و گریان تکرار می‌کردی آن همیشه گفته‌ها را و من عجولان در پی تو می‌دودیم و می‌گفتم: صبر کن شاید بشود .. شاید آخر.. این بار...

امّا این بار آخر بود

دیدن تو با چادر سیاه در شب در نور کم. گمت می‌کردم ، اما یک لحظه دوباره تو را می‌دیدم.. و صدایت را می‌شنیدم.

بار دوم که دیدمش، چهره‌اش در لابه‌لای کورسوی تیرک چراغ برق‌ها درست نمایان نبود اما پیدا بود آن کت بزرگش است و ...

 شباهت فراوانی به آدم ها داشت ولی چیزی کم داشت نمی‌دانم اما.. انگار شاید آدم نبود

من به دنبال تو می‌دویدم بار آخر که صدایت را شنیدم با قاطعیت گفتی : دیگر نیا ... بس است برو .. دیگر دنبالم نیا..

و از عرض خیابان گذشتی ..

خشکم زد تنها رفتنت را می‌دیدم و یکی شدن تو با شب..

دیگر هیچ‌گاه ندیمت..

تنها او مانده بود و من

با چهره‌ای کریه و کت شلوار کهنه‌ای که گشادش بود

کج و معوج می‌رفت و همیشه ساکت، هیچ حرفی نمی‌زد

او همیشه در پی من می‌آید و من گریزان از او..

همیشه شب است و او..

خانه‌ نیست!

خانه‌ام گم شده

 کلیدش در جیبم است اما خانه نیست..

آنهم با شب یکی شده..

در کوچه‌های تاریک و تار، تنها او به دنبال من می‌آید و من از او فرار می‌کنم.

۱۴ ارديبهشت ۹۱ ، ۰۲:۱۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند

کورسو

غم تنهایی و  شب تار رسوایی

شامگاه غزل خوانی و اوج بی همتایی

هر چند قاصد و پیکی به وصالم دادی

گر مست شدیم آتش هلهله وآب حزینم دادی

۳۱ فروردين ۹۱ ، ۲۰:۵۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسعود ذوالفقاری

لفظ نقض

یکی از اقوام نسبی گویی که دربستر بیماری فتاده بود و از انجاکه همه ی حاشیه ها در خدمت یک متن است وهمه ی فرعیات درخدمت یک اصل ا و را راهی  یک متن
و یک اصل یا همان کلان خردشده  امروزکردند.

 چندی بعد برای دیدار و احوال  و آگاهی از چندوچون کار راهی شدیم.

 درآن روزگار بیش از کودک وکوچکی  نبودم.

بار بر ماشین  درشت هیکلی شدیم که آن روز هنوز در خدمت ما  بود واز همان ازلش متحیر ازفاصله ی بس بزرگ خویش از زمین  تا انتها درگیر تاملات این چنین طویل بودم همنشینان هم فرصت را غنیمت شمارده گرداگرد هم  شنگی را مشق کردند.

 تا ابدش.

۳۱ فروردين ۹۱ ، ۲۰:۴۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسعود ذوالفقاری

راز

وجودی که رها شد در باد

همان معشوقه بی فرهاد

همان آه وحسرت و بیداد

اندیشه مرحوم شد در یاد

آه .راز شب بی بامداد

آه.راز شب بی بامداد

۳۱ فروردين ۹۱ ، ۲۰:۴۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسعود ذوالفقاری

خلوت

در آفتاب سوزان و سرمای زمستان

برگ ریزان پاییز و بارش باران 

در سکوت خاموش شبانگاهان 

در کنار برکه‌ای روان

در عبور روبه و گوسفندان لرزان لرزان

باز هم به پستوی تاریک و خلوتم می‌اندیشم ای جهان

۳۱ فروردين ۹۱ ، ۲۰:۴۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسعود ذوالفقاری

تهران

فرشای شهرش قیر داغ

سقف آسمونش پر دود

خسته آدماش

خسته زار 

۳۱ فروردين ۹۱ ، ۱۲:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند

بی چیزی

هال بی حال

حیاط بی حیات

خانه بی خوان

جان بی تاب

۳۱ فروردين ۹۱ ، ۱۲:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند

مصلوب

به صلیب نگاه روشنت

سیاه چشمانت

مصلوبم هنوز

هنوز..هنوز..

مصلوبم هنوز

۳۱ فروردين ۹۱ ، ۱۲:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند