۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نیما یوشیج» ثبت شده است

پنجشنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۳، ۰۳:۵۴ ب.ظ قاسم فرهمند
داستان کوتاه «غول و زنش و ارابه‌اش»  اثر نیما یوشیج

داستان کوتاه «غول و زنش و ارابه‌اش» اثر نیما یوشیج

PDF

DOC

غول و زنش و ارابه‌اش

(نیما یوشیج)

 

غول و زنش و ارابه‌اش بیابان‌های خالی و خشک را طی می‌کردند.

گاهی در تاریکی چرخ‌های ارابه‌ی آن‌ها از روی ته‌مانده‌های دیوارهای خاکی می‌گذشت؛ جاهایی که یک‌وقت آباد بود و بعدها به دست همکا‌رهای خودشان خراب شده بود – و آن‌ها خیال می‌کردند که به آب و آبادانی نزدیک شده‌اند، اما هنوز خیلی راه داشتند و هر دو فکر می‌کردند چقدر زمین و خاک در دنیا پیدا می‌شود. اگر مالک همه‌ی آن زمین‌ها بودند و آب به آن‌ها سوار می‌کردند، چه می‌شد؟

این فکر غول و زنش را خسته‌تر و بی‌حوصله‌تر می‌کرد. غول، شلاقش را در هوا چرخ‌ می‌داد و به جان‌ اسب‌ها می‌افتاد و با بی‌حوصلگی شلاق می‌کشید و داد می‌زد: «یالله جان بکنید.» و اسب‌ها که هر چهارتا غرق در عرق گرم بودند، یورتمه می‌رفتند. خستگی و وارفتگی از رفتار و حرکات غول و زنش، که در بغل‌دست او جا داشت، و از دست‌وپا برداشتن اسب‌ها با تلق و تلوق ارابه‌شان در روی قلوه سنگ‌ها پیدا بود. ولی این خستگی و بی‌حوصلگی برای غول و زنش خالی از کیف خواستنی و گوارایی نبود. با ولعی که برای دست یافتن به چیزهای حاضر و آماده در دلشان بود، به این بیابان گردی عادت داشتند.

فقط گاهی زن غول، شانه بالا می‌انداخت و من‌باب اینکه برای شوهرش ناز می‌کند، تنش را به تن او می‌مالید و خمیازه می‌کشید و غول سر تکان می‌داد. همین‌که از دور روشنایی چراغی به چشمشان خورد، در تاریکی چشم‌هایشان مثل گل آتش سوزد و در پایان راه به خانه و باغ آبادانی رسیدند.

در این باغ و آبادانی چند خانواده در رفاه و امن و قاعده‌ی معینی، آن جور که دلشان می‌خواست، زندگی می‌کردند. حالا که شب شده بود درها را بسته بودند و در پناه‌ درخت‌ها، چراغ‌ها از داخل در آن روشنایی سبز رنگ داشتند، به استراحت و کارهای شبانه‌شان مشغول بودند و در میان سروصداهای نشاط‌انگیز گاهی یک‌صدا بر صداهای دیگر استیلا می‌یافت و به نظر می‌آمد دوشیزه‌ی دلربائی مانند دایره، در روی دست می‌چرخد. از بیرون، در پیرامون درخت‌ها، بوی تند سوخته‌های هیزم کاج و سقز می‌آمد.

ادامه مطلب...
۲۳ بهمن ۹۳ ، ۱۵:۵۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند

شاعر مردم!

عالیه می‌نویسد:

در آن وقت در وزارت دارایی کار می‌کرد. اغلب روزها به هوای اداره بیرون می‌رفت ، امّا به اداره نمی‌رفت، در خیابان ناصریه او را می‌دیدند که ایستاده پشت شیشه‌ی کتابفروشی‌ها و کتاب‌ها را وارسی می‌کند.

مثل معمول ظهر می‌آمد منزل و کم‌کم شروع کرده بود که از غذاها ایراد بگیرد و گاهی هم قهر می‌کرد و ناهار یا شام نمی‌خورد. گاهی زمزمه می‌کرد چندی بعد مجسمه‌ی مرا می‌سازند و ما را به شهرها دعوت می‌کنند و مردم به استقبال ما می‌آیند و گل نثار ما می‌کنند. برای این که من شاعر مردم هستم و تو هم زن شاعری.

من هم میخواستم گفته‌های او را باور کنم ولی مثل این که کسی در خفا به من و او می‌خندید. بالاخره فهمیدم این مقدمه برای این است که آقار رفته به مستشار وزارت دارایی گفته من شاعرم، کار من شعر گفتن است نه بایگانی، من نمی‌توانم این کارها را بکنم. او را به میل خودش منتظر خدمت کردند. با ماهی 9 تومان.

 

۱۶ شهریور ۹۲ ، ۱۱:۱۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند

یادداشت‌های روزانه نیما یوشیج (در بچگی و جوانی گولی که خوردم)

دوما در سه تفنگدار (جوانی گلی است که میوه آن عشق است) مرا گول زد و عشق را خواستم بی‌آلایش قبول کنم.

پیرتولی در آزیاده یادم هست (پیوسته شو با هر زن بدعملی، بعد هم سایر چیزها درمان می‌یابد.) مرا گول زد ولی نمی‌گویم شاتوبریان  (من در روی زمین تنها هستم) مرا بشکست دعوت کرد، و عرفان قبلاً در من تأثیر خود را بجا گذاشته بود. و اکنون می‌فهمم (بعد از مدت‌ها که آن اثر را بد می‌گفتم) زندگی اساساً آدم‌هایی را که جان می‌کنند باید به طرف انزوا ببرد.

درد زندگی، فقط دردی نیست که از اجتماع بر می‌خیزد، درد بیرون شدن و به درک واصل شدن از همین اجتماع پر درد است. درد خیّامی است، درد ابوالعلا پیش از خیام، که خیام از او و از پیشینیان او متأثر شده است.

ولی این درد زندگی است، و شاتوبریان که نزدیک به این مقام شده مرا گول نزده، خیام و ابوالعلا و سایر قدما و شعرای جاهلیون و غیر مرا گول نزده‌است. این گول را من از طبیعت زندگی خوردم و باید باشد. گول بد را من از آن دو نفر اولی خوردم. نسبت به آن فطرتی که قراردادهای اجتماعی در من ساخته بود.

سال شصتم عمر من است. چقدر خفیفم، اندازه یک پیشخدمت حقوق می‌گیرم آن‌هم در این دو سال اخیر (سابقاً شصت تومان حقوق من بود) با همه وارستگی خودم باید بگویم برای سیر کردن شکم چقدر باید خفت برد.

۱۳ شهریور ۹۲ ، ۱۲:۱۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند