۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «طنز» ثبت شده است

چند شعر طنز

گفتگو با حافظ

از محمدرضا عالی پیام

نیمه شب پریشب٬ گشتم دچار کابوس

دیدم به خواب حافظ٬ توی صف اتوبوس

گفتم سلام خواجه٬ گفتا علیک جانم

گفتم کجا روانی؟ گفتا که خود ندانم

گفتم بگیر فالی٬ گفتا نمانده حالی

گفتم چگونه ای٬ گفت: در بند بی خیالی

گفتم که تازه تازه٬ شعر و غزل چه داری؟

گفتا که می سرایم٬ شعر سپید باری

گفتم ز دولت عشق؟ گفتا که کودتا شد

گفتم رقیب؟ گفتا٬ بدبخت کله پا شد

گفتم کجاست لیلی؟ مشغول دلربایی؟

گفتا شده ستاره٬ در فیلم سینمایی

گفتم بگو ز خالش٬ آن خال آتش افروز

گفتا عمل نموده٬ دیروز یا پریروز

گفتم بگو ز مویش٬ گفتا که مش نموده

گفتم بگو ز یارش٬ گفتا ولش نموده

گفتم چرا؟ چگونه؟ عاقل شده است مجنون؟

گفتا شدید گشته٬ محتاج گرد و افیون

گفتم کجاست جمشید؟ جام جهان نمایش؟

گفتا خریده قسطی٬ تلویزیون به جایش

گفتم بگو ز ساقی٬ حالا شده چه کاره؟

گفتا شده است منشی٬ در توی یک اداره

گفتم ز ساربان گو٬ با کاروان غمها

گفتا آژانس دارد٬ با تور دور دنیا

گفتم بکن ز محمل٬ یا از کجاوه یادی

گفتا پژو٬ دوو٬ بنز٬ یا گلف نوک مدادی

گفتم که قاصدت کو؟ آن باد صبح شرقی؟

گفتا که جای خود را٬ داده به فاکس برقی

گفتم سلام ما را٬ باد صبا کجا برد؟

گفتا به پست داده٬ آورد یا نیاورد؟

گفتم بگو ز مشک آهوی دشت زنگی

گفتا که ادکلن شد٬ در شیشه های رنگی

گفتم سراغ داری٬ میخانه ی حسابی؟

گفت آنچه بود از دم٬ گشته چلو کبابی

گفتم بیا ز زاری٬ لب تر کنیم پنهان

گفتا نمی هراسی؟ از چوب پاسبانان؟

گفتم شراب نابی٬ تو دست و پات داری؟

گفتا به جاش دارم٬ وافور بانگاری

گفتم بلند بوده٬ موی تو آن زمانها

گفتا به حبس بودم٬ از ته زدند آنها

گفتم شما به زندان ؟!حافظ مارو گرفتی؟

گفتا ندیده بودم٬ هالو به این خرفتی!

چشم‌ها را باید شست

از محمدرضا عالی پیام

رفته بودم به نزد چشم پزشک

چون همیشه خراب می بینم
گفتم این چشم ها معالجه کن
ظلمات آفتاب می بینم
منقلب گشته حالت چشمم
همه جا انقلاب می بینم
نان خالی سفره ی خود را
مرغ و جوجه کباب می بینم
توی جیبم که اکثرا خالی است
شپشک با سه قاب می بینم
یاوه گویان بی سر و پا را
همه عالیجناب می بینم
دزدهای میان گردنه را
حضرت مستطاب می بینم
حرف مفت جفنگ بی سر و ته
مثل حرف حساب می بینم
این همه دود و دم که در شهرست
بوی عطر و گلاب می بینم
آب جوهای شهر تهران را
چون طلای مذاب می بینم
واژه های رفاه و آزادی
من فقط در کتاب می بینم
یا تصاویر شهر فاضله را
عکس در توی قاب می بینم
مشکلات اساسی مردم
همه را بی جواب می بینم
چاره ساز تمام مشکل ها
یک "زورو" با نقاب می بینم
شب به شب نقشه می کشم با خود
روز نقش بر آب می بینم
من بهشت ریایی زاهد
دوزخی پر عذاب می بینم
آنچه او نهی می کند بر عکس
مستحب و صواب می بینم
آب گیلاس و آلبالو را
می ناب و شراب می بینم
هر شب جمعه دلبری طناز
تک و تنها به خواب می بینم
مرغ پرکنده را به قصابی
دختری بی حجاب می بینم
چون به من خانمی سلام کند
علتش فتح باب می بینم
بس کن این شعر بی مزه "هالو"
سر تو زیر آب می بینم
دو رباعی از عمران صلاحی
1
هشدار که با درفش نازت نکنند
تولیدگر برق سه فازت نکنند
اوضاع جهان دیمی و هرکی، هرکی است
کوتاه بیا تا که درازت نکنند
2
مُردیم در این زمانه از دلتنگی
اوضاع زمانه هم شده خرچنگی
خشک است و عبوس هر که بینم یا رب
قدری برسان تهاجم فرهنگی
تهاجم فرهنگی از منوچهر احترامی
 

ای دیش تو بر بام و تو از دیش به تشویش

تشویش رها کن که مصونی تو ز تفتیش

پنهان چه کنی دیش دو متری به سر بام

یک سوی بنه پوشش و از دیش میندیش

از تاری تصویر مباش این همه دلگیر

از بابت برفک منما این همه تشویش

مرغوب نبودست مگر نوع ال .ام .بی

کاین سان به تو تصویر دهد محو و قاراشمیش

شب تا به سحر بر سر بامی پی تنظیم

از بام فرودآی و خجالت بکش از خویش

دی بر سر هر بام یکی دیش عیان بود

امروز چو نیکو نگری بیشتر از پیش

گر چشم خرد بازکنی موقع دیدن

بر بام کسان دیش ببینی ز یکی بیش

این سوی عرب ست بود آن سوی سی .ان .ان

این جانب ری می نگرد، آن سوی تجریش

این زیر بلیتش بود از کیش الی قشم

آن تحت تیولش بود از قشم الی کیش

شرقی طلبی دست بر این فیش فشاری

غربی خواهی شست نهی بر سر آن فیش

تو دیش به برداری و همسایه ندارد

تو باغ دلت خرم و همسایه دلش ریش

برخیز و یکی کابل به همسایه عطا کن

ای نان تو در سفره بده لقمه به درویش

فریاد از این دیش که چون گاو زراعت

در مزرع افکار من و تو بزند خیش

این دیش چو مار است که هر سو بکشد سر

یا عقرب جراره که هر جا بزند نیش

لوف است اگر دیش شود میش یقیناً

جز برّه ادبار نمی زاید از این میش

بس نکته که در دیش نهان است ولیکن

چون قافیه تنگ است نگردم پی باقیش 

۰۶ بهمن ۹۲ ، ۲۳:۰۴ ۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند
پنجشنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۲، ۰۵:۴۶ ب.ظ قاسم فرهمند
داستان‌های کوتاه برانیسلاو نوشیج

داستان‌های کوتاه برانیسلاو نوشیج

برانیسلاو نوشیج

برانیسلاو نوشیچ داستان‌نویس بزرگ یوگسلاو در سال ۱۸۶۴ در شهر بلگراد در خانواده بازرگانی ورشکسته به دنیا آمد. تحصیلاتش را در رشته حقوق به پایان رسانید، لیکن پیشه وکالت هرگز نتوانست علاقه او را به خود معطوف دارد. به کارهای گوناگونی چون هنرپیشگی، کارمندی، و آموزگاری دست زد، اما سرانجام ادبیات و تآتر بود که توانست او را در حیطه بیکران خود نگاهدارد.

نوشیچ در داستانها و نمایشنامه‌های انتقادی بسیاری که نوشته است خنده‌انگیزترین و در عین حال دردناک‌ترین پرده‌های زندگی انسانها را در برابر خواننده می‌گشاید. اجتماع خود را خوب می‌شناسد، دردها و رنجها را می‌بیند، و با شیرین‌ترین کلام آنها را تصویر می‌کند. طبقات مرفه اجتماع را که «وقار و شخصیتشان» در کلمه «ثروت» خلاصه می‌شود، بیرحمانه بباد استهزاء و انتقاد می‌گیرد، با دقت خاص و زیرکانه‌ای دانشمندانی را که عقاید و نظریه‌هاشان با مسائل واقعی زندگی فاصله زیادی دارد، رسوا می‌سازد و انبوه بیکاره‌ها، دلالها و خوش‌پوشان متظاهر را که در ادارات، رستوران‌ها و کافه‌ها می‌لولند، معرفی می‌کند.


در آثار او خنده بی‌کینه و طنز خشم‌آلود، طعنه ملایم و شوخی کنایه‌دار، بهم می‌آمیزد. از این حیث نوشته‌هایش رنگی از آثار مارک تو‌این، چخوف و گوگول دارد. شوخی و هجای سخن او با واقع‌بینی درخشانی صورت می‌گیرد. حتی در مواردی که به اوج طنز و طعنه سیاسی می‌رسد و در صراحت لهجه تا حد امکان پیش می‌رود، کوشش می‌کند که تأثیر «نامطبوع» قلمش را با بیان عبارات دوپهلو و گفتارهای مهمل‌نما و تغییر شکل خطوط ظاهری و غیرواقعی پدیده‌ها، جبران کند
.

 

دانلود  یازده داستان از برانیسلاو نوشیج 

منبع:http://irpress.org/

۳۰ آبان ۹۲ ، ۱۷:۴۶ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند

نخستین زن طنز نویس ایران

بی‌بی‌خانم استرآبادی از نویسندگان دوران مشروطه است. او در روزنامه‌های حبل المتین، تمدن و نشریه مجلس مقاله می‌نوشت. بیشتر مقالات او در دفاع از آموزش دختران است. او نخستین دبستان دختران را بنیان گذاشت. بیشتر شهرت بی‌بی‌خانم استرآبادی به خاطر کتاب «معایب الرجال» است که به طنز و در پاسخ به «تادیب‌النسوان» نوشته‌است.

 

تأدیب النسوان را در سال 1880 میلادی یکی از شاهزادگان قاجار نوشته است. این شازده از ترس لنگه کفش خانم‌ها هویت خود را فاش نکرده است. برخلاف بی‌بی‌خانم که در پایان رساله‌اش کاملاً خود را معرفی می‌کند و حتی از شرح جزئیات زندگی خود ابایی ندارد.

شاهزاده‌ی قاجار عقیده دارد: رستگاری زن در این جهان و آن‌ جهان در گرو اطاعت محض وی از شوهر است.

بی‌بی‌ خانم در مقدمه کتابش می‌نویسد:‌ «کتابی از نامردی که نادره‌ی دوران و اعجوبه جهان است که اسم بد رسم او را تأدیب‌النسوان نام نهاده، بنده دیده‌ام.

چون این اوراق را ملاحظه نمودم، دیدم گوینده‌ی او به اعتقاد خود تربیت شده و می‌خواهد مربی زنان گردد. مهملاتی چند برهم بافته که هیچ یک را از مأخذی نیافته، با سلیقه‌ی کج، طریقه‌ی لج پیشه گرفته نیش زبان به ریشه کندن نسوان دراز کرده بداندیشه نموده و او را مفصل به ده فصل فرموده که در هر فصلی ایرادی غیر واقع، بی‌مزه، بسیار خنک،پرنیش‌تر از خار و خسک بر نسوان وارد آورده. او را نپسندیده به دور انداختم و در خاطر خود مخاطره می‌باختم و طرحی در واهمه می‌ساختم. هرچند تا به حال خیال نداشتم لیکن اکنون همت برگماشتم که سخنانی موزون به پارسی زبان از خوبی و نرمی چون آب روان در برابر کتاب زشت این بدسرشت آرام تا مردان بدانند که هنوز در میان زنان کسانی چند با رتبت بلند نکونام و ارجمند می‌باشند که قوه‌ی‌ ناطقه مدد از ایشان برد.»

 

قمستی از کتاب «معایب الرجال»

مجلس چرس و بنگ و تریاک مردان

... یکی از آن‌ها که سیدالقوم و خادم‌الفقرا است وجه‌ها را می‌ستاند. مبلغی جمع می‌شود. چرس و بنگ که اراده‌اش لنگ بود حاضر می‌نماید. تریاک و خوراک نیز آماده و مهیا می‌گردد و یاران مشغول اسباب دخان می‌گردند. به انواع مختلف خورند و کشند به اصطلاح خودشان لول شوند. قلندران دلریشان، قدح بنگ نوشان، قلیان و چرس و وافورکشان، سرهاشان گرم گردیده و به دیده‌هاشان بی‌شرم، خیالات باطله می‌کنند. یکی به معراج می‌رود و دیگری به قاب قوسین او ادنی. دیگری خود را در بهشت برین و با حوران هم قرین می‌بیند، یکی به خیالات اشتباه پادشاه و بر تخت سلطنت کامروا در اندیشه‌ی وزارت و صدارت عظمی...

 ----------

از کتاب خنده سازان و خنده پردازان/ عمران صلاحی

* قاب قوسین اصطلاحى قرآنى است که مأخوذ از آیه کریم «فکان قاب قوسین او ادنى» است.

برخى باور دارند که این آیه مربوط به نزول جبرئیل بر پیامبر و فاصله او با پیامبر در هنگام نزول وحى مى باشد، یعنى هنگامى که جبرئیل نخستین بار بر پیامبر(ص) نازل شد، فاصله او با پیامبر به اندازه دو کمان و یا کمتر بود: «و هو بالأفق الأعلى، ثم دنى فتدلى‏، فکان قاب قوسین أو أدنى؛ و او (جبرئیل) در افق بالا بود، پس نزدیک شد و فرود آمد تا که (فاصله آن‏ها به قدر) دو کمان شد و یا کمتر»

۲۲ آذر ۹۱ ، ۲۱:۲۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند

طنز عبید زاکانی

لولئی با پسر خود ماجرا می‌کرد که «تو هیچ کاری نمی‌کنی و عمر در بطالت بسر می‌بری. چند با تو بگویم که معلق زدن بیاموز و سگ از چنبر جهانیدن و رسن بازی تعلم کن تا از عمر خود برخوردار شوی. اگر از من نمی‌شنوی، به خدا ترا در مدرسه اندازم تا آن علم مرده ریگ ایشان بیاموزی و دانشمندی شوی و تا زنده باشی در مذلت و فلاکت و ادبار بمانی و یک جو از هیچ جا حاصل نتوانی کرد!»

....

والله عین حقیقته .

۲۰ آبان ۹۱ ، ۲۳:۲۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند

کشتارگاه یا درمانگاه؟!

کله پز یا دندان پزشک

خواند ما را به نوبت یک به یک

نوبت من که رسید با ادب وارد شدم

ناگه دو حوری دیدم لیک من غافل شدم!

اولی خوب دست خطی داشت

حیف ارقامی که نوشت صفرهای فراوان داشت

دومی با ادا و اطوارها

میداد آلات و ابزارها

گر در میان ابزارها یک ساطور بود

به حق آنجا یک کله پزی مشهور بود

بنشستم روی صندلی

به هوای لبخندی از حوری‌ای

نه لبخندی نه اخمی نه هرهری

آخر چرا جهان با ما ندارد کاری!

ناگهان برآورد از میان ابزارها

یک آمپولی یحتمل برای گاوها

من زِ تجعب دهان باز کردم

او نمود آمپول را در همانجا که من باز کردم

۱۰ آبان ۹۱ ، ۰۲:۱۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند