کله پز یا دندان پزشک

خواند ما را به نوبت یک به یک

نوبت من که رسید با ادب وارد شدم

ناگه دو حوری دیدم لیک من غافل شدم!

اولی خوب دست خطی داشت

حیف ارقامی که نوشت صفرهای فراوان داشت

دومی با ادا و اطوارها

میداد آلات و ابزارها

گر در میان ابزارها یک ساطور بود

به حق آنجا یک کله پزی مشهور بود

بنشستم روی صندلی

به هوای لبخندی از حوری‌ای

نه لبخندی نه اخمی نه هرهری

آخر چرا جهان با ما ندارد کاری!

ناگهان برآورد از میان ابزارها

یک آمپولی یحتمل برای گاوها

من زِ تجعب دهان باز کردم

او نمود آمپول را در همانجا که من باز کردم