شب عید است و در آن سوی خانه
چراغان کرده است آن نسترن باز
رخش زیبا ، رخش غیرتمند ،
رخش بی مانند
با هزارش یادبود خوب خوابیده است
آنچنان که راستی گویی
آن هزاران یادبود خوب را در خواب می دیده است.
از زنده یاد مهدی اخوان ثالث
که میگوید بمان اینجا ؟
که پرسی همچو آن پیر به درد آلودهی مهجور
خدایا به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده ی خود را ؟
که میگوید بمان اینجا ...
اخوان در نامهای به سیروس طاهباز در سال 1347 درباره زندگی خود چنین نوشته است:
من اصلاً سرگذشت و شرح حال ندارم، حتی همین اسم و شناسنامه هم زیادی است من نه خانواده چنین و چنانی و حسب و نسب فلان و بهمان دارم، نه ماجراهای عجیب و غریب و شنیدنی بر من گذشته، نه سفرنامه به دیارهای دور و نزدیک دست دارم، نه تحصیلات منظم یا غیر منظم در دانشگاههای خارج و یا داخل داشتهآم، نه اقدامات و فعالیتهای درخشان و پُر تاب و تب داشتهام و نه هیچ هیچ هیچ. به جای تمام این حرفها و ستونها خالی بگذار در دائرة المعارف روزگار ما بنویسند:
«هیچ پسر هیچ که هیچجا نرفت و هیچکاری هم نکرد و هر چه هم بر سرش کوبیدند هیچ نگفت. هیچ درسی نخواند، هیچ دوستی نگرفت و خلاصه هیچستانِمحض»
بدرودی با مهدی اخوان ثالث و دیدار و شناخت م. امید، سیروس طاهباز، ص 243-242