۶۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

باغ امید

نغمه‌ای است ز مرغی غمگین در امتداد نگاه مبهوتم

گمگشته در این دنیا و دل آزار است ز هست و نیست

بگذار چشم در چشم تو بگشایم

تا شاد خواند در باغ  درختان تنومند امید  چشمانت

۱۸ فروردين ۹۲ ، ۱۳:۱۸ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند

قسمتی از شعر ماه ،رضا براهنی

یغمبری شدم که خدایش او را      از خویش رانده بود

مسدود مانده راه زبان نبوتش

من آن جهنمم که شما رنج هایش را        در خواب هایتان تکرار می کنید

خورشید، هیمه ای است مدور که در من است

یک سوزش مکرر پنهانی              همواره با من است

و چشم های من، خاکستری ست که از عمق های آن

                                                  ققنو س های رنج جهان می زایند

تنهایم

از آن زمان که         شیدایی خجسته ام از من ربوده شد

 

اینک منم

مردی که در صحاری عالم        گم شد

مردی که بر بنادر میثاق و آشتی         بیگانه ماند

مغروق آب های هزاران خلیج دور

پیغمبری که خواب ندارد

 

رضا براهنی

۲۰ اسفند ۹۱ ، ۱۵:۲۰ ۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند

برف نو، سلام.

برف نو، برف نو، سلام، سلام!
بنشین، خوش نشسته ای بر بام.

پاکی آوردی - ای امید سپید!-
همه آلوده گی ست این ایام.

راه شومی ست می زند مطرب
تلخ واری ست می چکد در جام
اشک واری ست می کشد لبخند
ننگ واری ست می تراشد نام

شنبه چون جمعه، پار چون پیرار،
نقش هم رنگ می زند رسام.

مرغ شادی به دام گاه آمد
به زمانی که برگسیخته دام!
ره به هموار جای دشت افتاد
ای دریغا که بر نیاید گام!

تشنه آن جا به خاک مرگ نشست
کاتش از آب می کند پیغام!
کام ما حاصل آن زمان آمد
که طمع برگرفته ایم از کام ...

خام سوزیم، الغرض، بدرود!
تو فرود آی، برف تازه، سلام!
از زنده یاد احمد شاملو
۱۷ اسفند ۹۱ ، ۱۸:۱۷ ۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند

آرزوست

آن بی‌سر و سامانیم آرزوست

آن شراب ناب جوانیم آرزوست

عیدانه آورده است بهار موی سپید

آن ژیلت و صورت صاف و صوفم آرزوست

این سیگار چقدر مضر است برای بدن

بساط ناب و همنشین شفیقم آرزوست

چون سنجند قدر مرد به طلای زرد

آن زردی ‌بی‌سر و سامانیم آرزوست

۰۲ اسفند ۹۱ ، ۱۶:۰۲ ۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند

Title-less

ابراهیم نقش کدام درد مادر بر چهره تو ماند

آتش کدام کین، باغ سبز چشمان مادر سوزاند

در این شب های درد چون اسپند بر آتشی

چه کس چه کند کاری وقتی بین ما قرن ها درد فاصله ماند

۳۰ دی ۹۱ ، ۲۰:۳۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند

ندارد

 روز برفت و باز آمد شب

در بیداد و لحظه ای خاموش

شگفتا که پایانی ندارد این ایام و این احوال

لبریز ازسکوتِ انزجار

شگفتا از دوّاره ی اعصار

از هم پاشیدگی جسم و روحی تا ابد بیمار

۱۲ دی ۹۱ ، ۲۱:۱۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند

غریبه

خزان عمرش را

آهسته می‌پیمود مرد

نفس‌اش گام مرگ بر برگ

آرزویش هم آخرین برگ

رختش آویخت 

چون برگ

بر تن عور درخت

آخرین نفسش را گفت بدرود

سایه‌اش ماند

او رفت!

۰۸ دی ۹۱ ، ۲۱:۰۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند

چند شعر از شاعران جهان

از پل الوار

....

برماست که خشم را شخم زنیم 

و آهن را طالع کنیم

برای نگهداری تصویر بلند بی‌گناهانی که 

همه جا جرگه می‌شوند 

و همه جا به پیروزی می‌رسند

...

_______________________________________

...

رنج چون تیغه‌ی مقراضی است 

که گوشت تن را زنده زنده می‌درد

من وحشت را از آن دریافتم

چنان که پرنده از پیکان

چنان که گیاه از آتش کویر

چنان که آب از یخ

...

____________________________________

از ژاک پره‌ور

برای تو ای یار

رفتم راسته‌ی پرنده فروش‌ها و 

پرنده‌هائی خریدم

برای تو ای یار

رفتم راسته گل‌ فروش‌ها و 

گل‌هائی خریدم 

برای تو ای یار

رفتم راسته‌ آهنگرا و

زنجیر‌هایی خریدم برای تو ای یار

بعد رفتم راسته برده فروش‌ها و

دنبال تو گشتم

اما نیافتمت ای یار

_________________

از مارگوت بیکل

موطن آدمی را بر هیچ نقشه‌ای نشانی نیست، موطن آدمی تنها در قلب کسانی است که دوستش می‌دارند.

______________________

برگرفته شده از کتاب همچون کوچه‌ئی بی‌انتها ترجمه احمد شاملو

۰۷ دی ۹۱ ، ۰۱:۰۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند

بیش از این‌ها

آری عمر من گذشته‌است، اما نا با گردش خورشید...

اما نه با گردش خورشید و طلوع بهاران از پس زمستان‌ها

من سخت زیسته‌ام

من به اندازه‌ی تمامی زندان‌ها شکنجه گشته‌ام!

من به وسعت تمامی پنجره‌های این‌شهر 

دل‌تنگ، نغمه‌هایی تلخ خوانده‌ام.

روح من به تعداد تمامی کشتگان جنگ‌ها زخم برداشته

و در بسترم هر شب

به درازای انتظار محتضران

به امید آرامش زجر کشیده‌ام!

آری عمر من!

بیش از این‌ها .. بیش از این‌ها..

۰۶ دی ۹۱ ، ۲۰:۰۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند

امّا کجاست؟

از عمراین بشر با جهانت تا به سر

 همچو شمعی آرام رو به زوال

تک و تنها خمودم با دمم

 امّا کجاست پروانه؟

 تا به وصال

سر،کشم با هر نوایی رنگ رنگ

شعله افروخته بالا به بالا

تا که از قطره و باران و دریاها گذر کردم

با تمام هر چه بودم از حضورم گذر کردم

امّا کجاست پروانه؟

امّا کجاست؟

۰۲ دی ۹۱ ، ۲۱:۰۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسعود ذوالفقاری