غریبه

خزان عمرش را

آهسته می‌پیمود مرد

نفس‌اش گام مرگ بر برگ

آرزویش هم آخرین برگ

رختش آویخت 

چون برگ

بر تن عور درخت

آخرین نفسش را گفت بدرود

سایه‌اش ماند

او رفت!

۰۸ دی ۹۱ ، ۲۱:۰۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند

چند شعر از شاعران جهان

از پل الوار

....

برماست که خشم را شخم زنیم 

و آهن را طالع کنیم

برای نگهداری تصویر بلند بی‌گناهانی که 

همه جا جرگه می‌شوند 

و همه جا به پیروزی می‌رسند

...

_______________________________________

...

رنج چون تیغه‌ی مقراضی است 

که گوشت تن را زنده زنده می‌درد

من وحشت را از آن دریافتم

چنان که پرنده از پیکان

چنان که گیاه از آتش کویر

چنان که آب از یخ

...

____________________________________

از ژاک پره‌ور

برای تو ای یار

رفتم راسته‌ی پرنده فروش‌ها و 

پرنده‌هائی خریدم

برای تو ای یار

رفتم راسته گل‌ فروش‌ها و 

گل‌هائی خریدم 

برای تو ای یار

رفتم راسته‌ آهنگرا و

زنجیر‌هایی خریدم برای تو ای یار

بعد رفتم راسته برده فروش‌ها و

دنبال تو گشتم

اما نیافتمت ای یار

_________________

از مارگوت بیکل

موطن آدمی را بر هیچ نقشه‌ای نشانی نیست، موطن آدمی تنها در قلب کسانی است که دوستش می‌دارند.

______________________

برگرفته شده از کتاب همچون کوچه‌ئی بی‌انتها ترجمه احمد شاملو

۰۷ دی ۹۱ ، ۰۱:۰۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند

بیش از این‌ها

آری عمر من گذشته‌است، اما نا با گردش خورشید...

اما نه با گردش خورشید و طلوع بهاران از پس زمستان‌ها

من سخت زیسته‌ام

من به اندازه‌ی تمامی زندان‌ها شکنجه گشته‌ام!

من به وسعت تمامی پنجره‌های این‌شهر 

دل‌تنگ، نغمه‌هایی تلخ خوانده‌ام.

روح من به تعداد تمامی کشتگان جنگ‌ها زخم برداشته

و در بسترم هر شب

به درازای انتظار محتضران

به امید آرامش زجر کشیده‌ام!

آری عمر من!

بیش از این‌ها .. بیش از این‌ها..

۰۶ دی ۹۱ ، ۲۰:۰۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند

التیام

آن دم که غم ابر به تیرگی نشست

آسمان صدای خزان را فریاد کرد

برگها بازیچه باد شدند و

سنگ فرش به التیام نوازش

از نوید ناله آسمان  شادی کرد

۰۲ دی ۹۱ ، ۲۱:۰۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسعود ذوالفقاری

امّا کجاست؟

از عمراین بشر با جهانت تا به سر

 همچو شمعی آرام رو به زوال

تک و تنها خمودم با دمم

 امّا کجاست پروانه؟

 تا به وصال

سر،کشم با هر نوایی رنگ رنگ

شعله افروخته بالا به بالا

تا که از قطره و باران و دریاها گذر کردم

با تمام هر چه بودم از حضورم گذر کردم

امّا کجاست پروانه؟

امّا کجاست؟

۰۲ دی ۹۱ ، ۲۱:۰۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسعود ذوالفقاری

معشوقه خیالی

پهنه هستی را ما دو تایی می رویم تا
انتها

برروی سر، بیداد و دوران  سرکشی بی انتها

شمع شوی  شعله شوی 
به عرشیا

 در پی آن مه و رویت شهرها کاشانه ها

بیا ای رویای بی حاصل  بیا

ای تکسوار مقصد حاصل بیا

  نیستی
در وجودم تا به تو چنگی زنم

 بودم وهستم وخواهم ماند

 بی کس  و
تنها

۰۲ دی ۹۱ ، ۲۱:۰۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسعود ذوالفقاری

خطا

بازگشت را چون دیوار بتونیست

به آن دم که پشیمانی

چون زنجیر تو در تو

بس 
مشکل  و سخت است

آری این من و ماییم و این وسعت

از خطا ، درد و عصیان و

 این مرگ و

 راه بی بازگشت

۰۲ دی ۹۱ ، ۲۱:۰۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسعود ذوالفقاری

ویرانی

در دیدار لحظه های پایانی

در پشت آن دو چشم بارانی

در روزگاران سرد و طولانی

در جست و جوی یک رؤیای پنهانی

                                           که
همه چیزش عیان

وای

ویرانی ویرانی ویرانی ...

۰۲ دی ۹۱ ، ۲۱:۰۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسعود ذوالفقاری

وصل بی‌حاصل

عجب بالاست از این پایین بلندی جهان

 بر مردمان از پس هم ایهام

بیاید به حکم دلربایی ،

 سر مست و لایعقل

مثال حکم قاضی بر سر ایتام بیابانی

آن دم  بر گوش هم به زمزمه

بیش یا کم  از برای ظلم و جور

  دادرس و سر پناهیست

نظم جهانش در هم شد

از  وجودش در نهاد

در پی حرص و طمع

مهی از خاک سربه سر از سرش شد

دریده جست و اندیشه را سرپوش

هی، این که می ریزی آتش بر سرش

لا اقل هم شکل توست

 بردار و ببین از دریچه فکرت

 بر، دار شد از درد بی هم چراغی

آن که درپای، وصل را  زمزمه کرد

نزاع یاران یک به یک از هم

آه آری وصل از میان شد

در آن بالا از مسیر انتها کوتاه

نجوای وصل صدای خوف افزا

این تنها کثرت پیرو

ره باید از سر شد

اما

 افسوس فرصت دیگر از اوکوتاه ست

۰۲ دی ۹۱ ، ۲۱:۰۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسعود ذوالفقاری

تیکه کتاب!

می‌خواستم مطلبی بذارم و جملات نغز کتاب کلیدر را بیاورم، اما دریغ که جز چند جمله (نه آن هم عیناً تنها نقل به مضمون) بیشتر به ذهنم نیامد. 

 

  • غم از سوراخ سوزن تو میاد ولی از در دروازه بیرون نمی‌ره
  • درد اینجاست که درد را نمیشود به هیچ کس حالی کرد
  • بودنم دست خودم نیست تو هم از بودن من ناراحت نباش!
  • آدمیزاد فقط با آب و نان و هوا نیست که زنده است،این را دانستم و می دانم که آدم به آدم است که زنده است؛آدم به عشق آدم زنده است!
  • مرگ از روبه‌رو نمی‌آید،مرگ پابه‌پا می‌آید،با آدم می‌زاید

ولی در جست جوی پیدا کردن این جملات به وبلاگ(جمله‌های کوتاه) خوبی رسیدم توصیه می‌کنم شما هم سری بزنید.

 

  • ازدواج هم چیز جالبیه،مثل ارتش می مونه!با وجودی که همه ناراضین ولی بازم داوطلب داره!

شیرینی شانس

جک لمون

___________________________________________________________

هاردی : به نظرم شیر بز برات خوبه...

لورل : بز ماده یا نر ؟

هاردی : آخه احمق مگه بز نر هم شیر میده !؟

لورل : آره اگه بهش فشار بیاری پنیر هم میده !

۲۲ آذر ۹۱ ، ۲۲:۲۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند