۱۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تیکه کتاب» ثبت شده است

تیکه کتاب 2

جوانی... جوانی... کجا می‌گذارد که آدم به جان خودش فکر کند.

لرزیدیم و یک پیرهن گوشت از تنمان ریخت

وقتی صدای خود را با صدای دیگران در می‌آمیزی، چنان است که گویی به قلاب ماهی‌گیری بند شده‌ای.

۲۰ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۲۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند

تکه‌ای از کتاب داغ ننگ

راستگو باشید! راستگو باشید! راستگو باشید!

صورت حقیق خود را بیروی و ریا به جهان نشان دهید و اگر نمی‌توانید بدترین قیافه واقعی خود را بدنیا نشان بدهید، لااقل خطوط واقعی قیافه خود را به مردم بشناسانید تا مردم باطن شما را از ظاهرتان استنباط کنند!

۱۳ مرداد ۹۲ ، ۰۴:۱۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند

ماه

ماه از پشت ابر های سیاه با نگاهی سرد نظاره مان می کرد.ماه نظاره گر بی احساس و خاموش لحظه های شیرین عشق و کین است.اینک او باید شاهد مرگ یکی از ما باشد.      

از داستان هزار و یک هوس نوشته آنتوان چخوف

 

 

۰۹ مرداد ۹۲ ، ۰۴:۴۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسعود ذوالفقاری

سید جمال الدین.

آجودانهای سلطان عبدالحمید به استقبالش آمدند و پس از احترام یکی از آن‌ها پرسید حضرت آقا صندوق های شما کجاست؟

سید جمال‌الدین : غیر از صندوق کتاب و لباس چیزی همراه ندارم.

- بسیار خوب بفرمایید آن صندوق‌ها کجاست که بگیریم.

- صندوق کتاب اینجاست (در حالی که به سینه‌اش اشاره می کرد) و صندوق لباس اینجاست (در این حال اشاره به جبه‌اش می‌کرد)

سپس اضافه نمود که در اوایل دوران مسافرت دو دست لباس  همراه داشتم اما چون دچار تبعیدهای متوالی شدم، احساس کردم که لباس اضافی زاید است، به همین سبب با همین یک دست لباس که پوشیده‌ام میسازم تا کهنه شود آنوقت عوض خواهم کرد.

__________

۱۵ تیر ۹۲ ، ۱۸:۱۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسعود ذوالفقاری

چند شعر از شاعران جهان

از پل الوار

....

برماست که خشم را شخم زنیم 

و آهن را طالع کنیم

برای نگهداری تصویر بلند بی‌گناهانی که 

همه جا جرگه می‌شوند 

و همه جا به پیروزی می‌رسند

...

_______________________________________

...

رنج چون تیغه‌ی مقراضی است 

که گوشت تن را زنده زنده می‌درد

من وحشت را از آن دریافتم

چنان که پرنده از پیکان

چنان که گیاه از آتش کویر

چنان که آب از یخ

...

____________________________________

از ژاک پره‌ور

برای تو ای یار

رفتم راسته‌ی پرنده فروش‌ها و 

پرنده‌هائی خریدم

برای تو ای یار

رفتم راسته گل‌ فروش‌ها و 

گل‌هائی خریدم 

برای تو ای یار

رفتم راسته‌ آهنگرا و

زنجیر‌هایی خریدم برای تو ای یار

بعد رفتم راسته برده فروش‌ها و

دنبال تو گشتم

اما نیافتمت ای یار

_________________

از مارگوت بیکل

موطن آدمی را بر هیچ نقشه‌ای نشانی نیست، موطن آدمی تنها در قلب کسانی است که دوستش می‌دارند.

______________________

برگرفته شده از کتاب همچون کوچه‌ئی بی‌انتها ترجمه احمد شاملو

۰۷ دی ۹۱ ، ۰۱:۰۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند

وصل بی‌حاصل

عجب بالاست از این پایین بلندی جهان

 بر مردمان از پس هم ایهام

بیاید به حکم دلربایی ،

 سر مست و لایعقل

مثال حکم قاضی بر سر ایتام بیابانی

آن دم  بر گوش هم به زمزمه

بیش یا کم  از برای ظلم و جور

  دادرس و سر پناهیست

نظم جهانش در هم شد

از  وجودش در نهاد

در پی حرص و طمع

مهی از خاک سربه سر از سرش شد

دریده جست و اندیشه را سرپوش

هی، این که می ریزی آتش بر سرش

لا اقل هم شکل توست

 بردار و ببین از دریچه فکرت

 بر، دار شد از درد بی هم چراغی

آن که درپای، وصل را  زمزمه کرد

نزاع یاران یک به یک از هم

آه آری وصل از میان شد

در آن بالا از مسیر انتها کوتاه

نجوای وصل صدای خوف افزا

این تنها کثرت پیرو

ره باید از سر شد

اما

 افسوس فرصت دیگر از اوکوتاه ست

۰۲ دی ۹۱ ، ۲۱:۰۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسعود ذوالفقاری