از پل الوار

....

برماست که خشم را شخم زنیم 

و آهن را طالع کنیم

برای نگهداری تصویر بلند بی‌گناهانی که 

همه جا جرگه می‌شوند 

و همه جا به پیروزی می‌رسند

...

_______________________________________

...

رنج چون تیغه‌ی مقراضی است 

که گوشت تن را زنده زنده می‌درد

من وحشت را از آن دریافتم

چنان که پرنده از پیکان

چنان که گیاه از آتش کویر

چنان که آب از یخ

...

____________________________________

از ژاک پره‌ور

برای تو ای یار

رفتم راسته‌ی پرنده فروش‌ها و 

پرنده‌هائی خریدم

برای تو ای یار

رفتم راسته گل‌ فروش‌ها و 

گل‌هائی خریدم 

برای تو ای یار

رفتم راسته‌ آهنگرا و

زنجیر‌هایی خریدم برای تو ای یار

بعد رفتم راسته برده فروش‌ها و

دنبال تو گشتم

اما نیافتمت ای یار

_________________

از مارگوت بیکل

موطن آدمی را بر هیچ نقشه‌ای نشانی نیست، موطن آدمی تنها در قلب کسانی است که دوستش می‌دارند.

______________________

برگرفته شده از کتاب همچون کوچه‌ئی بی‌انتها ترجمه احمد شاملو