مستی چون نهال تردی در توفان سخت
از تند باد یاد یاری میشکست
از جور و جفای چرخ پیر
گه گاه شبنم غم بر چشممش مینشست
با خویش میگفت و میگریست "مه رویش چه شرابی بود
که خیالش از این دیده خون بار نرفت"
مستی چون نهال تردی در توفان سخت
از تند باد یاد یاری میشکست
از جور و جفای چرخ پیر
گه گاه شبنم غم بر چشممش مینشست
با خویش میگفت و میگریست "مه رویش چه شرابی بود
که خیالش از این دیده خون بار نرفت"
"من آنم.
تکه ابر کبود دور دلیگر
بارانم کن و
دمی در آغوشم بگیر"
دانم این من
روزی
با تو خواهم گفت آن را
لب به لب، پر از تو
خالی از خویش
آن شب با تو خواهم گفت
آن ناگفته ها را
هر مثقال جان آب شده به چند
با عیار هزار و یک شب تنهایی
به چند ؟
این اشک ها به چند؟