بلبل خموش خسته دگر نخواهد خواند
بر این سرو تنومند شاد خیال دگر نخواهد ماند
که از آن گل پاکِ نیکبخت نام هفت ماه
در این شوم سال سیه، جز گلبرگهای دل خونینش نماند
-------------
در نیل غم فتاد سپهرش به طنز گفت....ان قد ندمت و ما ینفع الندم
بلبل خموش خسته دگر نخواهد خواند
بر این سرو تنومند شاد خیال دگر نخواهد ماند
که از آن گل پاکِ نیکبخت نام هفت ماه
در این شوم سال سیه، جز گلبرگهای دل خونینش نماند
-------------
در نیل غم فتاد سپهرش به طنز گفت....ان قد ندمت و ما ینفع الندم
دوباره آن گل خندان رویت ز دیده برفت
دوباره آن سرو خرامانم از کوچهباغ دلم برفت
گناه دل چه بود که آن گل
زِ دخمه تنگ و تاریک تو با چشمان غم زده برفت؟
غم تنهایی و شب تار رسوایی
شامگاه غزل خوانی و اوج بی همتایی
هر چند قاصد و پیکی به وصالم دادی
گر مست شدیم آتش هلهله وآب حزینم دادی
وجودی که رها شد در باد
همان معشوقه بی فرهاد
همان آه وحسرت و بیداد
اندیشه مرحوم شد در یاد
آه .راز شب بی بامداد
آه.راز شب بی بامداد
در آفتاب سوزان و سرمای زمستان
برگ ریزان پاییز و بارش باران
در سکوت خاموش شبانگاهان
در کنار برکهای روان
در عبور روبه و گوسفندان لرزان لرزان
باز هم به پستوی تاریک و خلوتم میاندیشم ای جهان
مستی چون نهال تردی در توفان سخت
از تند باد یاد یاری میشکست
از جور و جفای چرخ پیر
گه گاه شبنم غم بر چشممش مینشست
با خویش میگفت و میگریست "مه رویش چه شرابی بود
که خیالش از این دیده خون بار نرفت"
"من آنم.
تکه ابر کبود دور دلیگر
بارانم کن و
دمی در آغوشم بگیر"
دانم این من
روزی
با تو خواهم گفت آن را
لب به لب، پر از تو
خالی از خویش
آن شب با تو خواهم گفت
آن ناگفته ها را
یک پله تا به جنون؟
یا زِ دیده ریختن خون؟
مردن و زنده شدن در ثانیهها؟
محو شدن در خاطرهها؟
نفس از یاد بردن؟
مردن و نیست شدن؟
گریههای بی امان؟
یا دیوانه شدن در یک آن؟
آری ...
چه معمای شگرفی است
دیدن و نابود شدن
دیدن و نابود شدن