۶۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

خاموش

بلبل خموش خسته دگر نخواهد خواند

 بر این سرو تنومند شاد خیال دگر نخواهد ماند

 که از آن گل پاکِ نیکبخت نام هفت ماه

 در این شوم سال سیه، جز گلبرگ‌های دل خونینش نماند

 

-------------

 در نیل غم فتاد سپهرش به طنز گفت....ان قد ندمت و ما ینفع الندم

۲۵ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۲:۲۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند

اشک گل

دوباره آن گل خندان رویت ز دیده برفت

دوباره آن سرو خرامانم از کوچه‌باغ دلم برفت

گناه دل چه بود که آن گل

زِ دخمه تنگ و تاریک تو با چشمان غم زده برفت؟

۲۳ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۱:۲۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند

کورسو

غم تنهایی و  شب تار رسوایی

شامگاه غزل خوانی و اوج بی همتایی

هر چند قاصد و پیکی به وصالم دادی

گر مست شدیم آتش هلهله وآب حزینم دادی

۳۱ فروردين ۹۱ ، ۲۰:۵۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسعود ذوالفقاری

راز

وجودی که رها شد در باد

همان معشوقه بی فرهاد

همان آه وحسرت و بیداد

اندیشه مرحوم شد در یاد

آه .راز شب بی بامداد

آه.راز شب بی بامداد

۳۱ فروردين ۹۱ ، ۲۰:۴۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسعود ذوالفقاری

خلوت

در آفتاب سوزان و سرمای زمستان

برگ ریزان پاییز و بارش باران 

در سکوت خاموش شبانگاهان 

در کنار برکه‌ای روان

در عبور روبه و گوسفندان لرزان لرزان

باز هم به پستوی تاریک و خلوتم می‌اندیشم ای جهان

۳۱ فروردين ۹۱ ، ۲۰:۴۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسعود ذوالفقاری

بستر

با تو تن من خیس هر شب

از عرق شرم شب‌بو‌ها

۳۱ فروردين ۹۱ ، ۱۲:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند

بستر

با تو تن من خیس هر شب

از عرق شرم شب‌بو‌ها

۳۱ فروردين ۹۱ ، ۱۲:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند

مست باده به دست.

مستی چون نهال تردی در توفان سخت

از تند باد یاد یاری می‌شکست

از جور و جفای چرخ پیر

گه گاه شبنم غم بر چشممش می‌نشست

با خویش می‌گفت و می‌گریست "مه رویش چه شرابی بود

 که خیالش از این دیده خون بار نرفت"

۳۱ فروردين ۹۱ ، ۱۲:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند

روزی با تو خواهم گفت،می‌دانم

"من آنم.

تکه ابر کبود دور دلیگر

بارانم کن و

دمی در آغوشم بگیر"

دانم این من

روزی

با تو خواهم گفت آن را

لب به لب، پر از تو

 

خالی از خویش

آن شب با تو خواهم گفت

آن ناگفته ها را

۳۱ فروردين ۹۱ ، ۱۲:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند

چیست این عشق

 یک پله تا به جنون؟

 یا زِ دیده ریختن خون؟

 مردن و زنده شدن در ثانیه‌ها؟

 محو شدن در خاطره‌ها؟

 نفس از یاد بردن؟

 مردن و نیست شدن؟

 گریه‌های بی امان؟

 یا دیوانه شدن در یک آن؟

 آری ...

 چه معمای شگرفی است

 دیدن و نابود شدن

 دیدن و نابود شدن

۳۱ فروردين ۹۱ ، ۰۱:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند