پل کله (paul klee) در ۱۸۷۹ در دهکده‌ای نزدیک ہرن (سؤیس) به دنیا آمد. پدرش معلم موسیقی بود. کله در مونیخ درس خواند و به ایتالیا و تونس سفر کرد. و پیش از جنگ اول بیشتر در مونیخ و پاریس به سر می‌برد. در ۱۹۲۱ در باوهاوس استادشد. باوهاوس نوعی آزمایشگاه رسمی هنر تجربی بود که در اصل در وایمار تشکیل شده بود ولی در ۱۹۲۵ به دساو منتقل شد. من چند طراحی معماری از پل کله دیده‌ام که از لحاظ دقت و زیبایی از عهده دشوارترین امتحانات دانشگاهی بر می‌آید. کله طراح چیره دستی بود؛ شاید لازم باشد که پیش از پرداختن به ماهیت آثار او این نکته را تأکید کنیم. و حساب کله را باید از همه جنبش‌های هنر جدید، خصوصاً جنبش‌هایی چون کوبیسم و اکسپرسیونیسم و فوتوریسم جدا کرد. گاهی گروه فرانسوی معروف به «سورئالیستها»، کله را جزو خودشان حساب می‌کنند؛ اما اگر مسئله مناسبتی مطرح باشد، سوررئالیستها هستند که از کله مایه گرفته‌اند، نه کله از سوررئالیستها. کله فردی‌ترین هنرمند جدید است. او هم مانند شاگال جهان خاص خودش را آفریده است . که جهانی است با گیاهان و جانوران غریب خاص خود و قوانین دورنمایی و منطق خاص خود - و در این جهان است که پل کله زندگی می‌کند و هستی دارد. در هنر کله هیچ چیزی که از قصد مضحک یا ملال‌آمیز باشد وجود ندارد؛ هنر کله هنری است غریزی و خیال آمیز و به طرز ساده دلانه ای عینی. گاهی کودکانه به نظر می‌رسد و گاهی بدوی و گاهی دیوانه‌وار؛ اما در حقیقت هیچ کدام از اینها نیست، و بهترین راه نزدیک شدن به هنر کله این است که آن را از این اقسام معلوم و مشخص متمایز کنیم.

پاره ای از طراحی‌های کله به آسانی ممکن است با طراحی‌های کودکان مشتبه شوند. از حیث سادگی و خطوط نازک و حساس و مشاهده ناگهانی جزئیات مهم و تخیل افسون کننده کارهای کله به کار کودکان می‌ماند اما کارهای کله یک فرق بسیار مهم هم با کارهای کودکان دارد؛ و آن این است که کارهای کله زیرکانه‌اند، برای بینندگان هوشمندی کشیده شده‌اند، برای ما ساخته شده‌اند. طراحی یک کودک (لااقل وقتی که کودک آن را خوب میکشد) فقط برای خود کودک کشیده میشود. کودک ممکن است ما را از زیبایی و غرابت دریافت‌های خود در شگفت کند، اما خود او چنین عقیده دارد که طراحی‌اش عادی و طبیعی است. نظیر همین فرق میان هنر کله و هنر انسان بدوی - مثلا هنر بوشمن - هم وجود دارد. در حقیقت انگیزه هنرمند بوشمن به سحر و جادو مربوط می‌شود، و او یک گروه مخاطب، یعنی قبیله‌اش را، در مد نظر دارد. تا این حد، هنرمند بدوی با کودک فرق می‌کند؛ اما فرق او با کله در پرورش نیافتگی اوست. مخاطب کله مخاطب جادوگری نیست . حتی مخاطب دینی هم نیست. مخاطب کله جماعت روشنفکران ناب است، هر قدر که خودش از این بابت دل چرکین بوده باشد. این امر ممکن است تأثیر آگاهانه‌ای در نقاشی کله نداشته باشد، اما خود کله هم یک فرد روشنفکر بود، و هنر هر فردی ناچار از کیفیت ذهن او متاثر خواهد بود. این نکته تفاوت هنر کله و هنر دیوانگان را بر ما آشکار می‌کند. ذهن یک نفر دیوانه ممکن است آکنده از تصویر‌های عقلانی باشد؛ دیوانگی‌اش ممکن است با یک تخیل بسیار شیرین هماهنگ باشد؛ اما کیفیت پروردگی را نخواهد داشت. تخیل یک نفر دیوانه تخیلی است ثابت، یا لااقل گرد یک نقطه ثابت دورمیزند؛ تخیل پل کله طومار بی‌انتهایی است از افسانه پریان که باز می‌شود.

به یقین نمیدانم، اما گمان می‌کنم کله هم مانند جماعت سوررئالیستها از روانشناسی جدید پُر بی‌اطلاع نبوده است، زیرا که هنرش با روانشناسی جدید سخت هماهنگ است. روانشناسی مانند فروید ذهن را به سه منطقه تقسیم می‌کند: هشیار و نیمه هشیار و ناهشیار. نیمه هشیار آن پاره از ذهن است که هشیار نیست ولی از راه درمانی که عوامل سرکوفتگی را رفع کند می‌توان هشیارش کرد. ما در اینجا با همین ذهن نیمه هشیار سروکار داریم، زیرا که این پاره از ذهن مانند مخزن بزرگی است از تصویر لفظی و ته نشین حافظه، که هنرمندی مانند کله تخیلات خود را از آن بیرون می‌کشد. همه ما می‌دانیم که ذهن انسان پر است از خاطرات بیشماری از ادراکات گذشته که اگر آن همخوانی (تداعی) که باید از فضا میان آنها برقرار شود، می‌توان آنها را دوباره به یاد آورد - که گاهی به سبب آن که مدت‌های مدید از تابش نور در امان بوده‌اند رنگشان از سابق بسی زنده‌تر است. آنچه ممکن است ما در جریان اندیشیدن هشیارانه اتفاقاً انجام دهیم، نقاش هم ممکن است در جریان نقاشی کردن انجام دهد. اما کله میل ندارد که این جهان نیمه هشیار را وارد هشیاری کند؛ بلکه می‌خواهد به ماهیت خاص آن جهان پنهان اشاره کند – می‌خواهد در آن جهان به سر برد و جهان هشیار را فراموش کند. می‌خواهد به جهان ته نشینهای حافظه و تصاویر نامتصل بگریزد، زیرا که این جهان، جهان تخیل و افسانه و اسطوره است. هنر کله هنری است مابعدطبیعی. احتیاج به فلسفه بود و نمود دارد. واقعیت یا کفایت ادراک عادی را منکر است. بینش چشم انسان محدود و محکوم است . یعنی متوجه جهان بیرون است. جهان درون جهانی است دیگر و شگفت‌تر باید آن را کاوید. چشم نقاش متوجه قلم او است؛ قلم می‌جنبد و خط در عالم رؤیا سیر می‌کند.

و ۸۱ الف. سوررئالیسم به نام یک جنبش هنری حسابش از حساب سایر مکاتب عمر جداست، بلکه در حقیقت سور۔ رئالیسم با ممه سنتهای رایج بیان هنری قطع رابطه میکند. به همین جهت ناچار سخت ترین مخالفتها را بر می‌انگیزد. نه تنها در محافل مکتبی (آکادمیک)، که عموما اکتفا می‌کنند به این که این جنبش را به نام یک امر پوچ طرد کنند، بلکه حتی در میان آن نقاشان و منتقدانی که معمولا متجدد شناخته می‌شوند هم مخالفت با سوررئالیسم فراوان است. اما این گونه مخالفتهای کورکورانه در گذشته چندان غلط از آب در آمده اند که بر ما لازم است لااقل برای فهمیدن غرض این هنرمندان مصمم کوششی بکنیم. برای این منظور می‌توان ماکس ارنست و سالوادور دالی را به نام نمایندگان جنبش سوررئالیسم در نظر بگیریم.

منبع: کتاب معنی هنر، نوشته هربرت رید، ترجمه نجف دریابندری، انتشارات شرکت سهامی با همکاری انتشارات فرانکلین، چاپ سوم، 1354 ش، صفحات 189-192