ای درد، ای درد، زمان زندگی را میخورد
و دشمن نامرئی که قلب ما را میجوید
با خون ما بزرگ میشود و قدرت میگیرد.
-----------------------
چقدر احمقانه است بنای کاخ آمال بر روی قلوب لرزان
عشق و زیبائی چون جامی میشکنند
و فراموشی آنها را درون سبد خود میریزد
و بسوی ابدیت میبرد.
-------------
دنیا در برابر روشنایی چراغ چقدر بزرگ
و در چشم خاطرات چه اندازه کوچک است.
-----------
ای مغزهای کودکانه همه جا بیآنکه خود بجوییم
از بالا و پائین، مناظر ملال انگیز
گناهان جاوید دیدیم
...
زن بردهای پست و مغرور گیج بود
نه لبخندی به لب داشت و نه از سرنوشت خود اظهار اندوه میکرد
مرد، ستمگرِ پرخوری شهوت ران، خشن، حریص
بردهی برده و جویباری بود که در آن گنداب
چکه چکه فرو میریخت
_ .....
ای مرگ، ای ناخدای پیر، هنگام عزیمت فرا رسیده است
لنگر برگیر
این سرزمین ما را ملول ساخته، ای مرگ
بار سفر بربندیم
________
بازوان من که برای
همآغوشی با ابرها گشوده بودم
از بن قطع شد.