زمین من مرد

 آنگاه که دیگر خورشید چشمانت بر او نتابید

 و خاک آن دیگر ثمر نداد

 هیچ گل رویایی

 یا درخت تنومند خیالی

 که بتوان میوه‌ی آرزو چید.

 تنها کرم‌های یأس و ناامیدی مانده‌اند

 این موجودات بی‌سر و بی‌دمِ

 "نتوانستن"

 گویا هر حلقه‌ای که به دور خود آویخته اند

 تسبیحی است که

 ذکر مرگ مرا میخواند

 و با هر حرکتشان تکرار میشود

 "توسال‌هاست که مرده‌ای،تو سال‌هاست که مرده‌ای،تو سالهاست....."

 زمین را میکنم

 نه..نه...

 در دستان من نه تخم گل رویایی

 نه نهال درخت خیالی

 می‌خواهم در زمین دفن شوم

 که التیام بخشم

 عطش سیراب ناپذیر کرم‌ها را

 "نابودی" را

 راستی اگر کرم‌ها

 چشمان مرا که دیگر اشکی ندارند

 و مغزم که تهی گشته است از هر کلمه‌ای

 و قلب مرا که دیگر هیچ آهنگی در آن به رقص در نمی‌آید

 نابود نسازند

 درختی که از گور من خواهد رویید

 چه ثمر خواهد داد؟!!

 بی گُمان

 "هیچ"