آنچه بیشتر ناراحتم میکند این فکر است: خواهی نخوای روزی خواهد آمد، و چه بسا در آینده بسیار نزدیک، که انسانها دیگر حتی نتوانند بفهمند که این ماجراهای خدمت زیر پرچم و دفاع از میهن و جنگ با دشمنِ وطن چرا به صورت فریضهی اخلاقی و وظیفهی بی چونوچرا و مقدس درآمده بوده است! آن روز تصور این امر دشوار خواهد بود که دولت توانسته باشد به خودش حق تیرباران کردنِ کسی را بدهد که نمیخواسته است اسلحه بردارد و به جنگ برود!... عیناً همان طور که امروز به نظر ما تعقلناپذیر میآید که سابقاً در اروپا هزاران انسان را به جرم عقاید مذهبیشان محاکمه و شکنجه کرده باشند...
.......................
نه به چیزهای پیدا، به چیزهای ناپیدا باید نگریست. زیرا چیزهای پیدا دمی بیش نمیپایند. اما چیزهای ناپیدا جاویداناند.
...................................
زندگی یگانه دارایی ماست. جانفشانی دیوانگی است. جانفشانی جنایت است، تجاوز به ناموس طبیعت است! هر عمل شجاعانهای ابلهانه و جنایت آمیز است!
.........................................................
جدایی افراد بشر از یکدیگر. ما نیز به گرد هم میچرخیم بیآنکه به همدیگر برخورد کنیم، بیآنکه در همدیگر ذوب شویم.
هر کدام دوندهای تکرو. هر کدام در تنهاییِ در بستهی خود. هر کدام در کیسهی تن خود. برای اینکه زندگی کنیم و ناپدید شویم. زایش و مرگ، بیانقطاع، در پی هم میآیند.
....................
جهان انسان فروبسته و محدود به خود اوست. تنها آرزویی که میتواند داشته باشد این است که این قلمرو محدود را که به نسبت خُردی او مسلماً بسیار بزرگ مینماید ولی به نسبت کیهان ذرهای بیش نیست بر طبق نیازهای خود به بهترین وجه منظم کند. آیا علم روزی این شیوهی غناعت را به او خواهد آموخت؟ تا توازن و خوشبختی را در شعوری به کوچکی خود بیابد؟ محال نیست. علم هنوز کارها میتواند بکند.
.......................................
آگاهانه و مصممانه مغرور باش. خاکساری: فضیلت مزاحمی که صاحب خود را کوچک میکند. (وانگهی خاکساری غالباً نتیجه آگاهیِ باطنی به ناتوانی است.) نه خودپرست باش، نه فروتن، خود را نیرومند بدان تا نیرومند شوی.
فضایل مزاحم دیگر: میل به انصراف، ذوق تمکین، آرزوی دستور گرفتن، غرور اطاعت کردن و جز اینها که مبنای ناتوانی و بیعملی است ترس از آزادی است. باید فضایلی را برگزینی که بزرگت کنند. فضیلت والا: پشتکار، پشتکار است که بزرگی میآورد.
تاوان آن: تنهایی.
.........................
سعی کن که کارآمد بشوی. شخصیتی را که در چشم دیگران دارای اعتبار باشد در خود پرورش بده. از نظریات باب روز بپرهیز. شانه خالی کردن از زیر شخصیت فردی خود وسوسه انگیز است! خود را به دست شور و شوق عمومی سپردن وسوسه انگیز است! ایمان آوردن وسوسه انگیز است، چون آسان است و چون بسیار راحت بخش است! کاش بتوانی در برابر این وسوسهها مقاومت کنی!... کار آسانی نیست.
......................
زندگی بیمعنی است. و هیچ چیز اهمیت ندارد جز اینکه بکوشیم تا در این سفرِ کوتاه هر چه کمتر بدبخت باشیم...
و درک این حقیقت آنقدر هم که به نظر میآید یأس آور و فلج کننده نیست. احساس پیراستگی و رهایی از همهی توهمات و دلخوشیهای کسانی که میخواهند به هر قیمت برای زندگی معنایی بیابند مایهی آرامش و توانایی و آزادی است. و اگر بدانیم که چگونه باید آن را به کار ببریم حتی اندیشهای نیروبخش میشود.
ناگهان به یاد تالار بازی و تفریحی افتادهام که در طبقهی همکف کلاهفرنگی «ب» بود و من هر روز صبح، پس از ترک بیمارستان از آنجا میگذشتم. تالار پر از کودکان خردسال بود که روی زمین چهار دست و پا مهره بازی میکردند. کودکانی شفاناپذیر و معلول، بیمار یا در حال نقاهت، عدهای از آنها عقب افتاده، نیمه کودن و عدهای دیگر بسیار باهوش. آنجا در حکم دنیای کوچکی بود... جهان آدمیان بود که از جهتِ معکوسِ دوربین دیده شود. بسیاری از آنها مهرههای مکعبی را میچرخاندند و زیر و رو میکردند و آنها را از یک طرف، بیتمایز، روی زمین میگذاشتند. عدهای دیگر که باهوشتر بودند رنگها را رده بندی میکردند، مهرهها را به ردیف روی زمین میچیدند و طرحهای هندسی میساختند. چند تایی که جسور تر بودند مهرهها را روی هم سوار میکردند و ساختمانهای کوچک لرزانی به وجود میآوردند. گاهی ذهن کوشا و خلّاق و بلندپروازی هدف دشوارتری را مطمح نظر قرار میداد و پس از ده تلاش بیثمر، موفق میشد که پلی یا منارهای یا هرم بلندی بسازد... در پایان ساعت تفریح، همهی بناها فرو میریخت و بر کف تالار، تودهای از مهرههای پراکنده، آماده برای تفریح فردا، برجا میماند.
این تصویری است کم و بیش مشابه زندگی
.............................................................
تندرستی، خوشبختی: حجابهایی که مانع دیدن میشود. فقط بیماری است که بینایی میبخشد، (بهترین موقعیت برای شناخت خود و شناخت انسان بیمار شدن و شفا یافتن است.) سخت به هوس افتادهام که بنویسم: «انسانی که همیشه سالم باشد خواهناخواه ابله است»