يكشنبه, ۹ تیر ۱۳۹۸، ۰۶:۵۵ ب.ظ قاسم فرهمند
پری از دیو می‌ترسد‌!

پری از دیو می‌ترسد‌!

کنار پدرم دراز کشیدم، دستم را به گردنش انداختم و گفتم:

- پدر، قصه بگو.

- چه بگویم؟! همه را که برایت گفته‌ام‌.

- دروغ می‌گویی. بازهم بلدى. بازهم به یاد داری‌.

- هر چه فکر می‌کنم چیزی به یادم نمی‌آید.

- قصه‌ی سلیمان را بگو. انگشتری‌اش را دوست دارم. آن انگشتری کجاست‌؟

پدرم با مهربانی نگاهم کرد و گفت:

 - در دست تو.

- در دست من؟!

- بله مشتهایم را باز کردم و گفتم :

کو؟ اینجا که چیزی نیست‌.

- هست.‌

- نشانم بده‌.

پدرم خندید و گفت:

- زبانت.

زبانم را بیرون آوردم. دست کشیدم. نشانش دادم و گفتم:

- اینجا هم که چیزی نیست‌.

باز خندید و گفت:

- خود زبانت، پس زبانت چیست؟

ادامه مطلب...
۰۹ تیر ۹۸ ، ۱۸:۵۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند

داستان کوتاه دهلیز

دهلیز

فاجعه از وقتی شروع شد که مادر بچه ها از حمام برگشت و پا گذاشت روی خرند خانه و دید که سه تا بچه هاش تاقباز افتاده اند روی آب حوض . بعد از آن را هم که همسایه ها دیدند و شنیدند و خیلی هاشان گریه کردند .
غروب که هنوز همسایه ها توی خانه ولو بودند با دو تا پاسبان و یک پزشک قانونی و مادر بچه ها داشت ساقه های نازک لاله عباسی و اطلسی باغچه را می شکست و خاک باغچه را می ریخت روی سرش . بابای بچه ها مثل هر شب آمد . از میان زن ها که بچه به کول ایستاده بودند توی حیاط و کوچه جولون می دادند رد شد . از جلو اتاق اولی که بچه هاش را کنار هم دراز به دراز خوابانده بودند گذشت و رفت توی اتاق دومی و در را روی خودش بست .
همه دیدند که صورتش مثل یک تکه سنگ شده بود . همانطور گوشه دار و بی خون و از چشم هایش هم چیزی نمی شد خواند؛ نه غم و نه بی خبری را و تازه هیچ کس هم سر درنیاورد که از کجا بو برده بود .
شب که شد نعش سه تا بچه در خانه ماند و چند زن و دو تا مردی که آمده بودند به بابای بچه ها سرسلامتی بدهند حریف نشدند که در را باز کند . هر چه داد زدند آقا یدالله آقا یدالله انگار هیچ کس توی اتاق نبود . حتی صدای نفس کشیدنش هم شنیده نمی شد . اتاق یکپارچه سنگ بود . فقط از بالای پرده ها توی سیاهی اتاق روشنی سیگارش بود که مثل یک ستاره دور کورسو می زد .

ادامه مطلب...
۲۱ فروردين ۹۸ ، ۱۲:۵۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند
چهارشنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۸، ۱۲:۳۸ ب.ظ قاسم فرهمند
پل کله

پل کله

پل کله (paul klee) در ۱۸۷۹ در دهکده‌ای نزدیک ہرن (سؤیس) به دنیا آمد. پدرش معلم موسیقی بود. کله در مونیخ درس خواند و به ایتالیا و تونس سفر کرد. و پیش از جنگ اول بیشتر در مونیخ و پاریس به سر می‌برد. در ۱۹۲۱ در باوهاوس استادشد. باوهاوس نوعی آزمایشگاه رسمی هنر تجربی بود که در اصل در وایمار تشکیل شده بود ولی در ۱۹۲۵ به دساو منتقل شد. من چند طراحی معماری از پل کله دیده‌ام که از لحاظ دقت و زیبایی از عهده دشوارترین امتحانات دانشگاهی بر می‌آید. کله طراح چیره دستی بود؛ شاید لازم باشد که پیش از پرداختن به ماهیت آثار او این نکته را تأکید کنیم. و حساب کله را باید از همه جنبش‌های هنر جدید، خصوصاً جنبش‌هایی چون کوبیسم و اکسپرسیونیسم و فوتوریسم جدا کرد. گاهی گروه فرانسوی معروف به «سورئالیستها»، کله را جزو خودشان حساب می‌کنند؛ اما اگر مسئله مناسبتی مطرح باشد، سوررئالیستها هستند که از کله مایه گرفته‌اند، نه کله از سوررئالیستها. کله فردی‌ترین هنرمند جدید است. او هم مانند شاگال جهان خاص خودش را آفریده است . که جهانی است با گیاهان و جانوران غریب خاص خود و قوانین دورنمایی و منطق خاص خود - و در این جهان است که پل کله زندگی می‌کند و هستی دارد. در هنر کله هیچ چیزی که از قصد مضحک یا ملال‌آمیز باشد وجود ندارد؛ هنر کله هنری است غریزی و خیال آمیز و به طرز ساده دلانه ای عینی. گاهی کودکانه به نظر می‌رسد و گاهی بدوی و گاهی دیوانه‌وار؛ اما در حقیقت هیچ کدام از اینها نیست، و بهترین راه نزدیک شدن به هنر کله این است که آن را از این اقسام معلوم و مشخص متمایز کنیم.

ادامه مطلب...
۲۱ فروردين ۹۸ ، ۱۲:۳۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند
چهارشنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۸، ۱۱:۴۲ ق.ظ قاسم فرهمند
اکسپرسیونیسم

اکسپرسیونیسم

الف. «بیان»[1] در هنر جدید کلمه مهمی است. معنای آن بیش از آن که هم اکنون در بارۀ شاگال به کار بردم نیست. یعنی نمایش بیرونی احساسات درونی. اما در چنین نمایشی همه چیز بستگی خواهد داشت به این که آیا ما به احساسات حرمت می‌گذاریم و به جهان بیرونی که مخاطب ماست کاری نداریم، یا به جهان بیرونی حرمت می‌گذاریم (به رسمها و قراردادهایش) و نحوۀ بیان خود را بر حسب آن تغییر می‌دهیم. براساس فرض قبلی یک مکتب تمام در هنر جدید پدید آمده است که به آن عنوان مکتب «اکسپرسیونیسم» («بیانی») داده‌اند. «اکسپرسیونیسم»، کلمه‌ای است که مثل «ایده‌آلیسم» و «رئالیسم»، ضرورت اساسی دارد و افاده ثانوی نیست. این کلمه افاده کنندۀ یکی از انحای اساسی دریافت و بازنمایی جهان گرداگرد ما است. من گمان می‌کنم که ما فقط همین سه نحوه را داشته باشیم - رئالیسم و ایده آلیسم و اکسپرسیونیسم. نحوه رئالیستی نیازی به توضیح ندارد؛ در هنرهای تجسمی این نحوه عبارت است از کوشش برای بازنمایی جهان عیناً به همان صورتی که بر حواس ما ظاهر می‌شود، بی‌کم و کاست، بی جرح و تعدیل. این کوشش آن طور که به نظر می‌رسد ساده نیست و این نکته از جنبشی مانند امپرسیونیسم بر می‌آید که اساس علمی دید عادی با قراردادی انسان را مورد تردید قرار داد و کوشید که در نقش کردن طبیعت دقیقتر و دقیقتر باشد. ایده آلیسم، که شاید در هنرها بیش از انحای دیگر پیروی شده باشد، بر اساس دید رئالیستی آغاز می‌شود، اما از روی عمد به رد و قبول واقعیات می‌پردازد. بنابر تعریف کلاسیک رینولدز، «در هنر نقاشی، ورای آنچه عموماً تقلید طبیعت نامیده می‌شود، جنبه‌های عالی وجود دارد... همه هنرها کمال خود را از یک زیبایی آرمانی می‌گیرند که از آنچه در طبیعت منفرد یافت می‌شود بالاتر است.» رینولدز در همین گفتار (گفتار سوم) می‌گوید که چشم هنرمند وقتی که توانست معایب عارضی و زوائد و کژی‌های اشیا را از شکل کلی آنها تمیز دهد، از صورتهای آنها تصوری انتزاعی می‌سازد که از یکایک اشیای اصلی کاملتر است.»

ادامه مطلب...
۲۱ فروردين ۹۸ ، ۱۱:۴۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند
دوشنبه, ۱۷ دی ۱۳۹۷، ۱۱:۰۴ ق.ظ قاسم فرهمند
دفاع از هنر

دفاع از هنر

منظور اصلیم تنها دفاع از اهمیت موضوع است که سخت سهل انگاشته شده و اگر اهمیتش یکسر انکار نشده باشد دست کم اغلب به بی‌اعتنایی و تجاهل برگزار گردیده است. برداشت عمومی در انگلستان و ایالات متحده امریکا در نوشته‌های نویسنده پرخواننده‌ای چون ولز منعکس است. این جامع‌‌العلوم جدید در دو کتاب قطور، یکی «نکات عمده تاریخ» و دیگری «کار، ثروت و سعادت انسان» همه تلاشهای نوع بشر را بررسی می‌کند یا به گفته بهتر می‌کوشد بررسی کند. در این دو اثر می بینیم که هنر در مقامی شایسته خود جای ندارد. در کتاب اول (که نام شکسپیر بر حسب اتفاق، آنهم فقط درپا نوشت ذکر شده است) در پنج، شش جابه هنرهای تجسمی اشاره رفته و در یکی از این موارد دلیل این سهل انگاری نسبی به این طریق بیان شده است:

فرآورده های هنری برخلاف اندیشه های فلسفی و کشف‌های علمی بیشتر تزئین و توصیف است و کمتر جوهر آفرینندۀ تاریخ»، در کتاب دوم، در بخشی از یک فصل، مقام هنر بیشتر باز شناخته شده و پنج صفحه به بررسی آن اختصاص یافته و چنین توضیح داده شده است: «هنر‌، مانند ورزش، دریچه‌ای است برای آزاد شدن سرریز نیروی انسانی. انسان کوشش و توانی را که میتواند از جنگ، بازرگانی، علوم و سایر تلاش‌های عملی پس‌انداز کند، صرف سرگرمی‌هایی بی‌فایده ولی دلپذیر چون نقاشی ، پیکرسازی، شعر، موسیقی، رقص، کریکت، فوتبال واشکال دیگر ورزش جسمی و فکری می‌کند.»

البته این مطلب را آقای ولز ابداع نکرده است. جامعه شناسی چون کارل گروز آن را به صورتی جدی بیان داشته است. ولی شکی نیست که ولز آن را از معلم خود هربرت سپنسر اقتباس کرده است . این نظر هرقدر هم که بکوشند، تارنگ عملی به آن بدهند، به راستی از نتایج بارز فقر ذوق و فرهنگی است و استقبال عمومی از آن فقط در یک جامعه آنگلوساکسون امکان پذیر است. قرن‌ها پیشداوری اخلاقی که از محصولات ضمنی پرهیزگری است ما را اصولا نسبت به هنر خجول بار آورده است. اگر این کتاب چون اعتراضی مؤثر علیه چنین برداشتی از هنر که بزرگترین رسوایی فرهنگی ماست پذیرفته شود منظور از تألیف آن حاصل است. هنر را باید محقق‌ترین راه بیان شناخت ، که آدمی توانسته است پدید آورد و از نخستین طلیعه تمدن تا به امروز نیز به همین صورت منتشر شده است. انسان در هر عصر اشیایی برای استفاده خود ساخته و به هزاران تلاش که در عرصه تنازع بقا ضرور بوده پرداخته است و پیوسته برای کسب قدرت و لذت و در راه سعادت مادی جنگیده است. زبان‌ها و نمادهایی آفریده و دانش فراوان اندوخته است و کاردانی و ابتکار او را پایانی نیست. اما در تمام اعصار تمدن پیوسته احساس کرده است که آنچه برداشت علمی نامیده می‌شود کفاف نیازمندیهای او را نمی‌کند. نیروی فکری او که در اثر تفکر سنجیده شده‌، به نظم آمده‌، نیرو گرفته و تکامل یافته است، فقط به مقابله با واقعیت‌های عینی تواناست. در فراسوی این واقعیتهای عینی، جهانی قرار دارد که ورود به آن جز به یاری غریزه و شهود میسر نیست. هدف هنر پیوسته توسعه و تکامل این راه‌های تاریکتر ادراک بوده است و تا زمانی که اهمیت و به راستی برتری دانشی را که در دل هنر نهفته است نپذیریم نباید به درک نوع انسان و تاریخ او امید بندیم. می‌توانیم به خود جرئت دهیم و این نوع دانش را برتر بدانیم زیرا در حالی که آنچه حقیقت علمی می‌نامیم وحکمتی که بر اساس این حقیقت بنا شده است به غایت بیدوام و ناپایدار است، هنر، همه جا و در همه تظاهرات خودکلی و جاویدان است.

هر گاه هنر را با این دید پذیره شویم، حق نداریم نقش هنرمند را فقط به ساختن اشیایی محدود بدانیم که مثل عمارت، میز و صندلی و ابزار و دیگر چیزهای کم و بیش مفید جوابگوی نیازهای زندگی مادی اوست. هنر وجھی از بیان است، زبانی است که می‌تواند این قبیل اشیاء مفید را به کار گیرد. همانطور که زبان خود مرکب و کاغذ و ماشین چاپ را به کار می‌گیرد تا معنایی منتقل کند. و منظور من از معنا پیامی نیست که به یاری زبان منتقل می‌شود. هنر نیز در تمام تلاش‌های اصلی خود می‌کوشد تا دربارۀ جهان، انسان یا خود هنرمند توضیحی بدهد. هنر نوعی دانش است و جهان هنر دستگاهی از دانش است که برای انسان کم ارزشتر از جهان حکمت یا جهان علوم نیست. راستی آن است که زمانی که هنر را به روشنی به صورت وجهی از دانش، به موازات، ولی متمایز از وجوه دیگر دانش که به یاری آنها محیط خویش را درک می کنیم پذیرفتیم، خواهیم توانست رفته رفته اهمیت و ارزش آن را در تاریخ نوع بشر دریابیم.

کتاب «هنر و اجتماع» نوشته هربرت رید، ترجمه سروش حبیبی، انتشارات امیرکبیر، چاپ اول، 1352 ش.

 

 

۱۷ دی ۹۷ ، ۱۱:۰۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند
سه شنبه, ۴ دی ۱۳۹۷، ۰۴:۵۵ ب.ظ قاسم فرهمند
رایات المبارزین و غایات الممیزین

رایات المبارزین و غایات الممیزین

ترجمه: عباس صفاری

در سال ۱۹۲۸ «امیلیو گارسیا گومز» شاعر، زبان‌شناس و تاریخ‌دان اسپانیایی در قاهره به نسخۀ خطی کتاب کوچکی بر می‌خورد به نام رایات المبارزین و غایات الممیزین مجموعه نام ابن سعید را به عنوان گردآورنده برخود دارد و نمونه‌هایی از شعر اعراب آندلس از قرن دهم تا سیزدهم میلادی را در بر می‌گیرد. گومز بلافاصله ترجمه اشعار را شروع می‌کند و در سال ۱۹۳۰ آن را به چاپ می‌سپارد. و شاید بی خبر از آنکه این مجموعه کوچک قرار است دورنمای شعر اسپانیا را برای همیشه دگرگون کند.

تعدادی از شعرای نسل «۲۷ اسپانیا» از جمله گارسیا لورکا و رافائل آلبرتی، آندلسی بودند و نوستالژیای گذشتۀ پر شکوه آندلس مشغله ذهنی شان بود. از سوی دیگر شاعران این نسل تحت تأثیر جریانات ادبی غربی به ویژه سمبلیزم  و ایماژیسم به اهمیت استعاره و تصویر پی برده و استفاده پیگیر از این عناصر را در دستور کار خود قرار داده بودند و اشعار این مجموعه که از گذشتۀ دور سرزمین اجدادیشان آمده بود تماماً بر شیوه بیان استعاری و تصویری استوار بود. سال ها بعد از چاپ کتاب، رافائل آلبرتی در مصاحبه‌ای با خانم «ناتالیا کالامای» می گوید: «این مجموعه که در سالهای ۲۷ و ۲۸ با ترجمه گومز به دست ما رسید تأثیر سرنوشت سازی بر شعر من گذاشت. اما به گمانم کسی که بیشتر از من از آن سود برده است فدریکو گارسیا لورکاست، تأثیر این مجموعه بر فدریکو به حدی بود که او قصاید و غزلیاتی سرود و نام آن را «Eldivan Del Tamorit» گذاشت، که به گمان من اگر به خاطر اشعار آندلسی نبود این دیوان و اشعار دیگری که بعدها در این شیوه سرود هرگز نوشته نمی‌شد.»

آلبرتی در جای دیگری از مصاحبه می گوید: «این کتاب چشم‌های ما را باز کرد و گذشته آندلس را نشانمان داد... این مجموعه تکۀ گمشده‌ای بود که با یافتن آن پازل شعر اسپانیا کامل شد. آنها شاعرانی بودند که سرودهای‌شان را به زبانی دیگر می‌خواندند و با نوای گیتاری دیگر هماهنگ می کردند.»

تصاویر و استعاره‌های مینیاتوری اشعار المبارزین.... به نظر آلبرتی همان است که بعدها در شعر شاعران عصر طلایی اسپانیا مانند گونگورا، سوتو و دِروهاس خود می‌نماید و در عصر حاضر بخش مهمی از تکنیک شعر هم‌نسلان او را تشکیل می‌دهد.

اشعار زیر از ترجمه انگلیسی کتاب «چاپ ۱۹۸۹» انتخاب و ترجمه شده است.

 

ادامه مطلب...
۰۴ دی ۹۷ ، ۱۶:۵۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند
پنجشنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۴۹ ق.ظ قاسم فرهمند
ایوب

ایوب

و بعد از آن ایوب دهان خود را باز کرده روز خود را نفرین کرد
 و ایوب متکلم شده گفت
 روزیکه در آن متولد شدم هلاک شود
 و شبی که گفتند مردی در رحم قرار گرفت
 آن روز تاریکی شود
 و خدا از بالا بر آن اعتنا نکند و روشنائی بر او نتابد
 تاریکی و سایه موت آن را به تصرف آورند
 ابر بر آن ساکن شود
 کسوفات روز آن را بترساند
 و آن شب را ظلمت غیلظ فرا گیرد
 و در میان روزهای سال شادی نکند
 و به شماره ماه‌ها داخل نشود
 اینک آن شب نازاد[1] باشد
 وآواز شادمانی در آن شنیده نشود
 لعنت کنندگان روز آن را نفرین نمایند
 که در انگیزانیدن لویاتان[2] ماهر میباشند
 ستارگان شفق آن تاریک گردد
 وانتظار نور بکشد و نباشد
 و مژگان سحر را نبیند
 چونکه درهای رحم مادرم را نبست و
 مشقت را از چشمانم مستور نساخت
 چرا از رحم مادرم نمردم
 و چون از شکم بیرون آمدم چرا جان ندادم
 چرا زانوها مرا قبول کردند
 و پستانها را مکیدم
 زیرا تا بحال می‌خوابیدم و آرام میشدم
 در خواب می‌بودم و استراحت می‌یافتم
 با پادشاهان و مشیران[3] جهان که خرابها برای خویشتن بنا نمودند
 یا با سروران که طلا داشتند و خان‌های خود را از نقره پرداختند
 یا مثل سِقْطِ پنهان شده نیست می‌بودم
 مثل بچه‌هایی‌ که روشنائ را ندیدند
 در آنجا شریران از شورش باز می‌ایستادند
 و در آنجا خستگان می‌آرمند
 در آنجا اسیران در اطمینان با هم ساکنند
 و آواز کارگذاران را نمی‌شنوند
 کوچک و بزرگ در آنجا یک‌اند
 و غلام از آقایش آزاد است
 چرا روشنی به مستمند داده شود و زندگی به تلخ جانان
 که انتظار موت را می‌کشند ویافت نمی‌شود
 و برای آن حفره می‌زنند بیشتر ازگنجها
 که شادی و ابتهاج می‌نمایند و مسرور می‌شوند چون قبر را می‌یابند
 چرا نور داده می‌شود بکسی که راهش مستور است
 که خدا اطرافش را مسدود ساخته است
 زیرا که ناله من بیش از خوراکم می‌آید
 و نعره من مثل آب ریخته می‌شود
 زیرا ترسی که از آن میترسیدم بر من واقع شد
 و آنچه از آن بیم داشتم بر من رسید
 مطمئن و آرام نبودم و راحت نداشتم  و پریشانی بر من آمد

منبع: کتاب مقدس، عهد عتیق، کتاب ایوب، باب سوم

[1] . عقیم، بی‌بار و بر

[2] . تمساح ، از جمله جباران حیوانات آبی است همچنانکه بهیموت از جباران حیوانات خشکی می‌باشد و از قرار شرحی که در ایوب وارد است با تعریف و توصیف نهنگ مطابق میباشد.

[3] . جمع مشیر، مشورت دهندگان، وزیران. 

۲۰ مهر ۹۶ ، ۱۱:۴۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند
سه شنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۵، ۰۸:۵۰ ق.ظ قاسم فرهمند
وضعیت شعر در ایران بعد از انقلاب سال 57

وضعیت شعر در ایران بعد از انقلاب سال 57

شعر سنتی فارسی، عبارت از موضوعات ذهنی و کلی، با صناعاتِ ادبی از پیشن آماده و معلوم، در قالب معین و محدود بود. در این گونه شعر، به طور عموم، زمان تاریخی و تقویمی وجود نداشت، لذا کارکرد آن به سبب کلی گرایی همواره همه زمانه و ذهنی بود.

 شعر سنتی بازتاب دهنده زندگی واقعی نبود، نتیجه استحاله زندگی در ذهن بود، لذا نیازی به کلمات واقعی نداشت.

نزدیک به یک قرن پیشی، در جریان جنبشی تجددطلبانه در ایران - که نتیجه گسترش روابط تجاری و فرهنگی ایران با غرب بود - در کنار دگرگونی‌های اجتماعی، شعر نیز متحول شد، از کلی‌گویی‌های کلیشه‌ای و ذهنی درآمد، و به گونه‌ای بازتاب دهنده زندگی شد.

پیشگامان تحول شعر در ایران از مبارزان سیاسی آن سال‌ها بودند. آنان دستکم با یکی از زبان‌های فرانسه، روسی، و یا ترکی آشنایی کافی داشتند.

ادامه مطلب...
۱۳ مهر ۹۵ ، ۰۸:۵۰ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند
شنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۵، ۰۳:۰۹ ب.ظ قاسم فرهمند
می‌مانیم توی تاریکی

می‌مانیم توی تاریکی

در را که باز میکند، روشنی می‌ریزد روی پتوی پسرمان.

وقتی می آید تُو، همان پیراهن سرخابی را پوشیده. چشمش هم که به میز عسلی می‌افتد، دگمه هاش را میبندد. فقط خیره نگاهم میکند.

شوهر تازه اش از بیرون صداش میکند:

 «باز کجا رفتی؟»

 می نشیند پهلوی تخت . دم میز عسلی، نگاهم می‌کند.

عکاس گفته بود:

«لبخند بزنید.»

خندیده بودم در سکوت.

می‌چرخاندم روبه دیوار، جوری که شاید نبینمش. چشمم می افتد به نقاشی پسرمان روی دیوار، رنگ آب را خاکستری کرده.گفته بودم: آبی باید باشد

می‌گوید:  می‌خوای برات یه قصه قشنگ بخوونم تا خوابت ببره؟

شوهر تازه‌اش از بیرون صداش می‌کند:

«نمی‌آی بخوابی؟!»

کتاب را که بر می‌دارد، می‌افتم زمین.

«شکستی‌اش!»

این را پسرمان می‌گوید.

برم می‌دارد. نگاهم می‌کند، می‌خندم هنوز.

می‌گوید:

«هیس! گریه نکن. پدر عصبانی می‌شه...»

«اون بابام نیس!»

بر می‌گردد نگاهم می‌کند. افتاده‌ام روی بالش. پهلوش. می‌خندم هنوز.

بلند می‌شود طوری که انگار می‌خواهد برود. می‌خواهم بگویم:

«نرو!»

نمی‌گویم، می‌خندم هنوز.

به پسرمان نگاه می‌کند. خم که می‌شود تا پتو را رویش صاف کند، موهاش می‌ریزد روی شانه‌اش. بعد چراغ را خاموش می‌کند و می‌رود.

می‌مانیم توی تاریکی.

از میترا الیاتی

برگرفته از ماهنامه کارنامه شماره 10 ص46

۱۰ مهر ۹۵ ، ۱۵:۰۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند
شنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۵، ۰۱:۰۴ ب.ظ قاسم فرهمند
چشم‌اندازهای داستان معاصر ایران

چشم‌اندازهای داستان معاصر ایران

قبل از هر چیز باید بگویم که در عرصه نقد من به چگونه گفتن می‌نگرم و نه از چه گفتن و یا چرا گفتن، یعنی اول از هر چیز، می‌بینم که یک متن مفروض با چه صناعت یا تکنیکی نوشته شده، آنگاه بر اساس نوع صناعت نویسنده می‌رسم به چگونگی ذهنیت نویسنده و روزگار او و سرانجام می‌رسم به آنچه هر نویسنده‌ای برای روزگار خود و پس از خود به یادگار می‌گذارد. پس برای من اول متن مطرح است و بعد نویسنده و بعد زمانه او و بالاخره رابطه متن و نویسنده با روزگار ما.

دوم اینکه ما به ناچار به خودمان و ادبیات‌مان از منظر و دستاوردهای غرب می‌نگریم، یعنی حتی وقتی داریم فرهنگ غرب را نقد می‌کنیم باز در متن ادب غربی هستیم. انگار که می‌خواهم بگویم ما به ناچار دنباله همان خطی حرکت می‌کنیم که با رنسانس شروع می‌شود و می‌رسد به ادبیات کلاسیک غربی، به رمانتیسیسم و رئالیسم و ناتورالیسم و سمبولیسم و سوررئالیسم و بالاخره ادبیات مدرن اواخر قرن نوزدهم و اوایل این قرن، و بالاخره جریان سیال ذهن و رمان نو‌فرانسوی‌ها و رئالیسم جادویی نویسندگان امریکای لاتین و بالاخره ادبیات پست مدرن همین سال‌ها.

ادامه مطلب...
۱۰ مهر ۹۵ ، ۱۳:۰۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم فرهمند